این برگ همسنجی شدهاست.
۳۶۴
من باده خورم ولیک مستی نکنم | ||||||
الّا بقدح دراز دستی نکنم | ||||||
دانی غرضم ز می پرستی چه بود | ||||||
تا همچو تو خویشتن پرستی نکنم |
۳۶۵
من بی می ناب زیستن نتوانم | ||||||
بی باده کشید بار تن نتوانم | ||||||
من بندهٔ آن دمم که ساقی گوید | ||||||
یک جام دگر بگیر و من نتوانم |
۳۶۶
من ظاهر نیستیّ و هستی دانم | ||||||
من باطن هر فراز و پستی دانم | ||||||
با اینهمه از دانش خود شرمم باد | ||||||
گر مرتبهای ورای مستی دانم |