زن فالگیر باور نکرد ظاهرﺍً بیزﺍری نمود، ولی در ته دل شاد شد. شاید پیشگوئی ﺁن زن باﻻخره ﺍو رﺍ وﺍدﺍر کرد که با سورن ﺍظهار عشق بکنم. زیرﺍ ﺍین پیشآمد رﺍ در ﺍثر سرنوشت خود میدﺍنست. اکنون بهیچ قیمتی نمیخوﺍست ﺍین فرصت رﺍ ﺍز دست بدهد. چون شوهرش با ﺁن سر طاس، شکم پیشآمده و ریش زبری که دو روز یکمرتبه میترﺍشید و مثل سگ پاسوخته دنبال پول میدوید و ﺍسکناسهای رنگین رﺍ رویهم جمع میکرد، هرگز نمیتوﺍنست ﺁرزوهای ﺍو رﺍ برﺁورد، خوشبختانه شوهرش نسبت باو ﺍطمینان کامل دﺍشت، یا اصلا ﺍهمیت نمیدﺍد – چون ﺍو زن گرفته بود مثل ﺍثاثیهٔ خانه، یکجور بیمه برﺍی زندگی مرتب و ﺁرﺍم، تأمین آشپزخانه و رختخوﺍب بود، یک نوع پیشبینی برﺍی روز پیری و فرﺍر ﺍز تنهائی بود تا صورت حقبجانب در جامعه بخود بگیرد. فقط میخوﺍست ﺁدم مطمئنی بکارهای دﺍخلی خانهاش رسیدگی بکند و بس. به ﺁمد و شدهای هاسمیک هیچ وقعی نمیگذﺍشت. برفرض هم که هاسمیک رﺍ زیر ﺍستنطاق میکشید، او همیشه میتوﺍنست بهآسانی بهانهای بترﺍشد، اما ﺍز زیر بار دعوت برﺍدر شوهرش بهیچ عنوﺍنی نمیتوﺍنست شانه خالی بکند و ﺍز طرف دیگر هم نمیخوﺍست به سورن بدقولی کرده باشد و یا ﺍو رﺍ باین ﺁسانی ﺍز دست بدهد. هنوز سه ربع بتمام شدن درس سورن باقیمانده بود. از ﺍینقرﺍر هاسمیک وقت دﺍشت که بخانه رفته بزک خود رﺍ تکمیل بکند و بعد جلو پانسیون وﺍسیلیچ برود که نزدیک منزل ﺍو بود و ﺍنتظار خروج سورن
برگه:Sage-velgard.pdf/۱۰۹
این برگ همسنجی شدهاست.
۱۱۳
تجلی