در راه اربابش مضایقه نداشت. فقط او بود که به وسواسهای شریف آشنا بود و میتوانست مطابق میلش رفتار بکند. چون شریف وسواس شدیدی به تمیزی داشت، دایم دست و صورتش را میشست و بهمهچیز ایراد میگرفت. غلامرضا توجه مخصوصی در شستن گیلاس آب، حوله، ملافه و جارو زدن اطاقها مبذول میداشت تا مطابق میل اربابش رفتار کرده باشد.
شریف پس از پایان تشریفات و مراسم وافور و حقهٔچینی، چوب کهور و حتی تختهنرد سفری را که هر دفعه بیجهت بیرون میآورد، بدقت پاک میکرد و با سلیقهٔ مخصوصی در خانهبندیهای جعبهٔ سفری میگذاشت. بعد آلبوم عکس را که مثل چیز مقدسی جلد تافته گرفته بود با احتیاط در میآورد، ورق میزد مثل اینکه تماشای آلبوم متمم و مکمل نشأهٔ تریاک بود. – این آلبوم سینمای زندگی، تمام گذشته او بود. همهٔ رفقا و اشخاصی که در طی مسافرتهایش با آنها آشنا شده بود، عکس آنها در این آلبوم وجود داشت و یادبودهای دور و تأثرانگیزی در او تولید میکرد.
تفریح دماغی شریف دیوان حافظ، کلیات سعدی بود که سر حد دانش مردم متوسط بشمار میرود. اما در طی تجربیات تلخ زندگی یکنوع زدگی و تنفر نسبت بمردم حس میکرد و در معامله با آنها قیافهٔ خونسردی را وسیلهٔ دفاع خود قرار داده بود. علاوه بر این یک کبک دستآموز داشت که بپایش زنگوله