برگه:SalaamaanWaAbsaal.pdf/۱۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۱۵
 

(حکایت آن می‎ پرست که بمراتب کمال پیوست. از وی سبب آن پرسیدند،)

(گفت این از برکت آن یافتم که هرگز جام می بر لب نیاوردم که)

(برعزیمت آن بوده باشم که بجام دیگر آلوده گردم)

  می‎ پرستی رو براه توبه کرد وز گنه جا در پناه توبه کرد  
  یافت از توبه مقامات بلند و آمدش صید ولایت در کمند  
  کرد صاحب دیدهٔ از وی سؤال کای نهاده پا بسرحدّ کمال  
۲۴۰  سالها در کار می بشتافتی این کرامت از چه خصلت یافتی  
  گفت هر گاهی که جام می بلب می نهادم بهر شادی و طرب  
  کم گذاشتی در ضمیر من که باز دست خود آرم بجام می فراز  
  غیر ازین معنی نگشتی در دلم کز نشاط می دل خود بگسلم  
  یمن این نیّت مرا توفیق داد صد در دولت بروی من کشاد  

(اشارت بخوابی که ناظم در اثنای نظم این دیباچه دید)

(و به تعبیر آن چنانچه خود کرده آرمید)

۲۴۵  چون رسیدم شب بدینجا زین خطاب در میان فکرتم بربود خواب  
  خویش را دیدم براهی بس دراز پاک و روشن چون ضمیر اهل راز  
  نه ز بادش گرد را انگیزشی نی بخاکش آب را آمیزشی  
  بود القصه رهی بی گرد و گل من در آن ره گام زن آسوده دل  
  ناگه آواز سپاهی پر خروش از قفا آمد در آن راهم بگوش  
۲۵۰  بانگ چاؤشان دلم از جان ببرد هوشم از سر قوّتم از پا ببرد  
  چاره میجستم پی‎ء دفع گزند آمد اندر چشم ایوان بلند  
  چون شتابان سوی آن بردم پناه تا شوم ایمن ز آسیب سپاه