برگه:SalaamaanWaAbsaal.pdf/۳۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۳۲
 
  گم مکن سر رشتهٔ مقصود را مدح کم گو شاه ناموجود را  
۵۶۰  گفتم ای سرچشمهٔ دانشوری بر تو ختم اندیشهٔ نطق آوری  
  قصد من زین مدح شاه دیگرست کافسر اقبالش اکنون بر سرست  
  هفت کشور سخرهٔ فرمان اوست هفت دریا رشحهٔ احسان اوست  
  وصف خاصّان به زعامّ اندر نهفت باد صافی وقت آن عارف که گفت  
  خوشتر آن باشد که وصف دلبران گفته آید در لباس دیگران  
۵۶۵  هر کس آری محرم این راز نیست بر رخ هر محرم این در باز نیست  

(حکایت عاشقی که دفع گمان اغیار را وصف معشوق)

(خود در لباس آفتاب و ماه و غیر آن کردی)

  عاشقی در گوشهٔ بنشسته بود گفت و گو با خویش در پیوسته بود  
  هر دم از نو داستانی ساختی ناشنیده قصهٔ پرداختی  
  گه ز مه گفتی گهی از آفتاب گاهی از برگ گل سنبل نقاب  
  گه ز قدّ سرو کردی نکته راست گاه از آن خس کش ز خاک پای خاست  
۵۷۰  غافلی از دور آن را می‎شنید خاطرش زآن هرزه گوئی می‎رمید  
  گفت با وی کای ز عشقت رفته نام عاشق از معشوق خود راند کلام  
  عاشق و نام کسان گفتن که چه گوهر وصف خسان سفتن که چه  
  گفت کای دور از نشان عاشقان فهم نتوانی زبان عاشقان  
  زآفتاب و مه غرض یار منست سرّ این بر نکته دانان روشنست  
۵۷۵  گل که گفتم لطف رویش خواستم ذکر سنبل رفت مویش خواستم  
  سرو چه بود قامت رعنای او من خسم رسته ز خاک پای او  
  گر تو واقف از زبان من شوی جز حدیث عشقش از من نشنوی