برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۸۲

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

هنر که هردو یکی است. زیرا آنچه راست است زیبا است، و هیچ زیبائی جز راست نتواند بود، و زیبائی همان صورت است که ماده را در قدرت خود در می‌آورد و وحدت می‌دهد. تابش روح است که بر جسم می‌افتد. و پرتو عقل است که بر نفس می‌تابد، چنانکه زیبائی نور به سبب دوری او از جسمانیت است که نسبت به جسم به منزلهٔ روح می‌باشد. شوق و وجد و حالی که از مشاهدهٔ زیبائی برای روح دست می‌دهد از آنست که به همجنس خویش برمی‌خورد و آنچه خود دارد در دیگری می‌یابد چنان که نغمات صوت صدای آهنگ‌هائی است که در نفس موجود است، و از آن سبب از استماع آنها نشاط حاصل می‌شود. (در این فصل هرجا صورت می‌گوئیم به اصطلاح ارسطو است).

باری اهل ذوق و ارباب هنر، دنبال تجلیات محسوس زیبائی و حقیقت می‌روند اما زیبائی محسوس یعنی جسمانی؛ پرتوی از زیبائی حقیقی میباشد که امری معقول است، یعنی به قوای عقل ادراک می‌شود، عشق زیرا، اصل و حقیقت زیبائی چنانکه گفتیم «صورت» است، چه زیبائی بدن از نفس است (روح) و زیبائی نفس از عقل، و عقل عین زیبائی، یعنی «صورت» صرف می‌باشد. پس، همان وجد و شوری که برای ارباب ذوق از مشاهدهٔ زیبائی جسمانی دست می‌دهد، برای اهل معنی از مشاهدهٔ زیبائی معقول یعنی فضائل و کمالات حاصل می‌شود، و این عشقی است که مرحلهٔ دوم و سیر و سلوک نفوس زکیه است.

در این مقام هنوز عشق ناتمام است، و عشق تام یا حکمت آنست که به ماورای زیبائی و صورت نظر دارد، یعنی باصل و منشاء آن که «خیر و نیکوئی» است و مصدر کل «صور» و همهٔ موجودات و فوق عشق تمام یا حکمت آنها و مولد آنها است. زیبائی نفوس و عقول، مطلوب و معشوق نمی‌شود، مگر آنکه به نور خیر منور و به حرارتش افروخته شده باشد، چنانکه در عالم ظاهر شمایل و پیکر بیجان دل نمی‌رباید. و لطیفهٔ نهائی که عشق از آن خیزد جان است، از آن رو که بخیر نزدیک است، پس، نفس انسان از زیبائی و صور

–۷۳–