برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۷۶

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۹۰
  چو خورشید تابان ز گنبذ بگشت بخون غرقه شد کوه و دریا و دشت  
  همی گشت پرخون بر و کوه و دشت ز اندازه آویزش اندر گذشت  
  دل شاه در جنگ برگشته تنگ بیفشرد ران و بیازید چنگ  
  کمربند کاکوی بگرفت خوار ز زین برگرفت آن تن پیلوار  
  بینداخت خسته بدان گرم خاک به شمشیر کردش برو سینه چاک  
  شده مرد تازی به تیزی بباد چنان روزبد را ز مادر بزاد  

گریختن سلم سوی حصار و کشته شدنش بدست منوچهر

  چو او کشته شد پشت خاور خدای شکسته شد و دیکر آمدش رای  
  تهی شد ز کینه سر کینه دار گریزان همی رفت سوی حصار  
  پس اندر سپاه منوچهر شاه دمان و دنان برگرفتند راه  
  چنان شد ز بس کشتگان روی دشت که پوینده را راه دشوار گشت  
  پر از خشم و پرکینه سالار نو نشست از بر جرمهٔ تیزرو  
  بیفگند برگستوان و بتاخت بگرد سپه جرمه اندر نشاخت  
  رسید آنگهی تنک در شاه روم خروشید کای مرد بیداد شوم  
  بکشتی برادر ز بهر کلاه کله یافتی چند پوئی براه  
  کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت ببار آمد آن خسروانی درخت  
  ز تاج بزرگی گریزان مشو فریدونت گاهی بیاراست نو  
  درختی که پروردی آمد ببار به بینی برش هم کنون در کنار  
  گرش بار خار است خود کشتهٔ و گر پرنیان است خود رشتهٔ  
  چو در گور تنگ استوارت کنند همه نیک و بد در کنارت کنند  
  همی تاخت اسپ اندرین گفتگوی یکایک به تنگی رسید اندروی  
  یکی تیغ زد بر برو گردنش بدو نیمه شد خسروانی تنش  
  بفرمود تا سرش برداشتند به نیزه با بر اندر افراشتند  
  بماندند لشکر شگفت اندروی ازان زور و آن بازوی جنگجوی  
  همه لشکر سلم هم چون رمه که بپراکند روزگاری دمه  
  گرفتند بی‌ره گروها گروه پراگنده در دشت و در غار و کوه