این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۰۰
که زنده است آن خرد کودک هنوز | و یا شد ز سرما و مهر تموز | |||||
هر آنکس که بودند پیر و جوان | زبان برکشادند بر پهلوان | |||||
که هرکو به یزدان شود ناسپاس | نباشد بهر کار نیکی شناس | |||||
که بر خاک و بر سنگ شیر و پلنگ | چه ماهی بآب اندرون یا نهنگ | |||||
همه بچه را پرورانندهاند | ستایش به یزدان رسانندهاند | |||||
تو پیمان نیکی دهش بشکنی | چنان بی گنه بچه را بفگنی | |||||
ز موی سپیدش دل آری بتنگ | تن روشن پاک را نیست ننگ | |||||
مگر تا نگوئی که او زنده نیست | بیارای و بر جستنش بربایست | |||||
که یزدان کسی را که دارد نگاه | نگردد ز گرما و سرما تباه | |||||
به یزدان کنون سوی پوزش گرای | که اویست نیکی ده و رهنمای |
بخواب دیدن سام زال را بار دویم و رفتن او بجستنش بکوه البرز
بران بد که روز دگر پهلوان | سوی کوه البرز پوید نوان | |||||
بجوید مگر باز یابد ورا | بدل شادکامی فزاید ورا | |||||
چو شب تیره شد رای خواب آمدش | کز اندیشهٔ دل شتاب آمدش | |||||
چنان دید در خواب کز کوه هند | درفشی بر افراختندی بلند | |||||
غلامی پدید آمدی خوب روی | سپاهی گران از پس پشت اوی | |||||
بدست چپش بر یکی مویدی | سوی راستش نامور بخردی | |||||
یکی پیش سام آهدی زین دو مرد | زبان برکشادی بگفتار سرد | |||||
که ای مرد بیباک ناپاک رای | ز دیده بشستی تو شرم خدای | |||||
ترا دایه کر مرغ شاید همی | پس این پهلوانی چه باید همی | |||||
گر آهوست بر مرد موی سپید | ترا موی سرگشت چون مشک بید | |||||
همان و همین ایزدت بهره داد | همی گُم کنی تو به بیداد داد | |||||
پس از آفریننده بیزار شو | که در تنت هر روز رنگی است نو | |||||
پسر کو به نزدیک تو بود خوار | مر او هست پروردهٔ کردگار | |||||
کزو مهربان تر بدو دایه نیست | ترا خود بمهر اندرون پایه نیست | |||||
بخواب اندرون بر خروشید سام | چو شیر ژیان کاندر آید بدام |