برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۹۰

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۰۴
  بفرمایدش تا سوی شهریار شود تا سخنها کند آشکار  
  وز آنجا سوی زابلستان شود بر آئین خسرو پرستان شود  
  چو نوذز برِ سام نیرم رسید یکی نوجوان بهلوان را بدید  
  فرود آمد از اسپ سام سوار گرفتند مر یک دگر را کنار  
  ز شاه و ز گردان بپرسید سام وز ایشان بدو داد نوذر پیام  
  چو بشنید پیغام شاه بزرگ زمین را ببوسید سام سترگ  
  دمان سوی درگاه بنهاد روی چنان کش بفرمود دیهیم جوی  
  فراز یکی پیل بر زال زر نشاند و براندش سبک سوی در  
  چو آمد بنزدیکی شهرِ شاه شهنشه پذیره شدش با سپاه  
  درفش منوچهر چون دید سام پیاده شد از اسپ و بگذارد کام  
  زمین را ببوسید پس پهلوان که جاوید زی شاد و روشن روان  
  منوچهر فرمود تا بر نشست مر آن پاک دل مرد خسرو پرست  
  سوی تخت ایران نهادند روی چه دیهیم دار و چه دیهیم جوی  
  منوچهر برگاه بنشست شاد کلاه کیانی بسر بر نهاد  
  بیکدست قارن بیکدست سام نشستند روشن دل و شاد کام  
  پس آراسته زال را پیش شاه بزرین عمود و بزرین کلاه  
  گرازان بیاورد سالار بار شگفتی بماند اندرو شهریار  
  پس انگه منوچهر با سام گفت که این را همانا کسی نیست جفت  
  بدین برز و بالا بدین خوب چهر تو گوئی که آرام جان است و مهر  
  چنین گفته مر سام را شهریار که از من تو این را بزنهار دار  
  بخیره میازارش از هیچ روی بکس شادمانه مشو جز بدوی  
  که فرّ کیان دارد و چنگ شیر دل هوشمندان و فرهنگ پیر  
  بیاموز او را ره و ساز رزم همان شاد کامی و آئین بزم  
  ندیدست جز مرغ و کوه و کنام کجا داند آئین شاهی و نام  
  پس از کار سیمرغ و کوه بلند وزان تا چرا خوار شد ارجمند  
  یکایک بدو سام یل باز گفت ز خورد و ز خفت و ز جای نهفت  
  وز افکندن زال بکشاد راز که چون گشت بر سر سپهر از فراز  
  برفتم بفرمان گیهان خدای بالبرز کوه اندرون سخت جای