این برگ همسنجی شدهاست.
پس پردهٔ او یکی دختر است | که رویش ز خورشید نیکوترست | |||||
ز سر تا بپایش بکردار عاج | برخ چو بهشت و ببالا چو ساج | ۳۸۵ | ||||
برآن سفت سیمین دو مشکین کمند | سرش گشته چون حلقهٔ پایبند | |||||
دهانش چو گلنار و لب ناروان | ز سیمین برش رسته دو ناردان | |||||
دو چشمش بسان دو نرگس بباغ | مژه تیرگی برده از پرّ زاغ | |||||
دو ابرو بسان کمان طراز | برو توز پوشیده از مشک ناز | |||||
اگر ماه بینی همه روی اوست | اگر مشک بوئی همه موی اوست | ۳۹۰ | ||||
بهشتیست سر تا سر آراسته | پر آرایش و رامش و خواسته | |||||
برآورد مر زال را دل بجوش | چنان شد کزو رفت آرام و هوش | |||||
چو از نیکوئی مرد ایدون بود | بنیکی ازین راه خود چون بود | |||||
شب آمد در اندیشه بنشست زار | بنادیده بر شد چنان سوگوار | |||||
چو زد بر سر کوه بر تیر شید | جهان شد بسان بلور سپید | ۳۹۵ | ||||
در بار بگشاد دستان سام | برفتند گردان بزرّین نیام | |||||
در پهلوانرا بیآراستند | چو بالای پرمایگان خواستند | |||||
همی رفت مهراب کابل خدای | سوی خیمهٔ زال زابل خدای | |||||
چو آمد بنزدیکیّ بارگاه | خروش آمد از در که بگشای راه | |||||
سوی پهلوان اندرون رفت گو | بسان درختی پر از بار نو | ۴۰۰ | ||||
دل زال شد شاد و بنواختش | وزآن انجمن سر برافراختش | |||||
بپرسید کز من چه خواهی بخواه | ز تخت و ز مهر و ز تیغ و کلاه | |||||
بدو گفت مهراب که ای پادشا | سرافراز و پیروز و فرمان روا | |||||
مرا آرزو در زمانه یکیست | که آن آرزو بر تو دشوار نیست | |||||
که آئی بشادی بر خان من | چو خورشید روشن کنی جان من | ۴۰۵ | ||||
چنین داد پاسخ که این رای نیست | بخان تو اندر مرا جای نیست | |||||
نباشد بدین سام همداستان | همان شاه چون بشنود داستان | |||||
که ما می گساریم و مستان شویم | سوی خانهٔ بت پرستان شویم |
۱۲۳