این برگ همسنجی شدهاست.
گرش پیر خوانند یا نوجوان | مرا هست آرام جان و روان | |||||
جز او هر کس اندر دل من مباد | جز از وی بر من میآرید یاد | |||||
مرا مهر او دل ندیده گزید | و این دوستی از شنیده گزید | |||||
برو مهربانم نه از روی و موی | بسوی هنر گشتمش مهر جوی | ۴۹۵ | ||||
پرستنده آگه شد از راز اوی | چو بشنید دل خسته آواز اوی | |||||
به آواز گفتند که ما بندهایم | بدل مهربان و پرستندهایم | |||||
نگه کن کنون تا چه فرمان دهی | نیآید ز فرمان تو جز بهی | |||||
یکی گفت ازیشان که ای سرو بن | نگر تا نداند کسی این سخن | |||||
چو ما صد هزاران فدائی تو باد | خرد ز آفرینش روائی تو باد | ۴۹۰ | ||||
اگر جادوئی باید آموختن | ببند و فسون چشمها دوختن | |||||
بپرّیم با مرغ جادو شویم | بپوئیم و در چاره آهو شویم | |||||
مگر شاه را نزد ماه آوریم | بنزدیک تو پایگاه آوریم | |||||
لب لعل رودابه پر خنده کرد | رخان معصفر سوی بنده کرد | |||||
که این بند را گر بوی کاربند | درختی برومند کاری بلند | ۴۹۵ | ||||
که هر روز یاقوت بار آورد | خرد بار آن در کنار آورد |
رفتن کنیزگان رودابه بدیدن زال زر
پرستنده برخاست از پیش اوی | بر آن چاره بیچاره بنهاد روی | |||||
بدیبای رومی بیآراستند | سر زلف بر گل بپیراستند | |||||
برفتند هر پنج تا رودبار | ز هر بوی و رنگی چو خرّم بهار | |||||
مه فروردین و سر سال بود | لب رود لشکرگه زال بود | ۵۰۰ | ||||
از آن سوی رود آن کنیزان بدند | ز دستان همی داستانها زدند | |||||
همی گل چدند از لب رود بار | رخان چو گلستان و گل در کنار | |||||
بگشتند هر سو همی گل چدند | سراپرده را چون برابر شدند | |||||
نگه کرد دستان ز تخت بلند | بپرسید کین گلپرستان کهاند |
۱۲۷