این برگ همسنجی شدهاست.
آگاهی شدن مهراب از کار دخترش
بیآمد ز درگاه مهراب شاد | کزو کرده بد زال بسیار یاد | ۹۱۵ | ||||
گرانمایه سیندخترا خفته دید | رخش پژمریده دل آشفته دید | |||||
بپرسید و گفتش چه دیدی بگوی | چرا پژمریدت دو گلبرگ روی | |||||
چنین داد پاسخ بمهراب باز | که اندیشه اندر دلم شد دراز | |||||
از این کاخ آباد و این خواسته | وزین تازی اسپان آراسته | |||||
ازین گنج ما واز این بوستان | وزین کامکاریٔ دل دوستان | ۹۲۰ | ||||
وزین ریدگان سپهبد پرست | وزین باغ و این خسروانی نشست | |||||
وزین چهرهٔ سرو بالای ما | وزین نام و این دانش و رای ما | |||||
بدین آبداری و این راستی | زمان تا زمان آیدش کاستی | |||||
بناکام باید بدشمن سپرد | همه رنج ما باد باید شمرد | |||||
یکی تنگ صندوق ازین بهر ماست | درختی که تریاک او زهر ماست | ۹۲۵ | ||||
بکشتیم و دادیم آبش برنج | برآویختیم از برش تاج و گنج | |||||
چو بر شد بخورشید و شد مایهدار | بخاک اندر آمد سر سایه دار | |||||
بدین است فرجام و انجام ما | ندانم کجا باشد آرام ما | |||||
بسیندخت مهراب گفت این سخن | نو آوردی و نو نگردد کهن | |||||
سرای سپنجی برینسان بود | یکی خوار و دیگر تن آسان بود | ۹۳۰ | ||||
یکی اندر آید دگر بگذرد | که دیدی که چرخش همی بسپرد | |||||
بتنگیٔ دل غم نگردد دگر | برین نیست پیکار با دادگر | |||||
بدو گفت سیندخت که این داستان | بروی دگر بر نهد راستان | |||||
چگونه توان کردن از تو نهان | چنین راز و این کارهای گران | |||||
خود یافته موبد نیکبخت | بفرزند زد داستان درخت | ۹۳۵ | ||||
زدم داستان تا ز راه خرد | سپهبد بگفتار من بنگرد | |||||
فرو برد سر سرو را داد خم | بنرگس گل سرخرا داد نم |
۱۴۵