برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۶۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  سه بت روی با او بیکجا بدند سمن پیکر و سرو بالا بدند  
  گرفته یکی جام هر یک بکف پر از سرخ یاقوت ودرّ صدف  
  بنزد سپهبد فرو ریختند همه یک بدیگر بر آمیختند  
  چو با پهلوان کار بر ساختند زبیگانه خانه بپرداختند  
  چنین گفت سیندخت با پهلوان که با رای تو پیر گردد جوان  ۱۳۰۵
  بزرگان زتو دانش آموختند بتو تیره گیتی بر افروختند  
  بمهر تو شد بسته دست بدی بگرزت کشاده ره ایزدی  
  گنهگار اگر بود مهراب بود زخون دلش مژّه پرّ آب بود  
  سر بی گناهان کابل چه کرد کجا اندر آورد باید بگرد  
  همه سهر زنده برای تو اند پرستنده وخاک پای تو اند  ۱۳۱۰
  از آن ترس کو هوش وزور آفرید درخشنده ناهید وهور آفرید  
  نیآید چنین کارش از تو پسند میانرا بخون ریختن بر مبند  
  بدو سام یل گفت با من بگوی هر آن چت بپرسم بهانه مجوی  
  تو مهرابرا کهتری یا همال مر آن دخت اورا کجا دید زال  
  بروی وبموی وبخوی وخرد بمن گوی تا با که اندر خورد  ۱۳۱۵
  زبالا ودیدار وفرهنگ اوی برآنسان که دیدی یکایک بگوی  
  بدو گفت سیندخت کای پهلوان سر پهلوانان پشت گوان  
  یکی سخت پیمانت خواهم نخست که لرزان بود زو بر وبوم ورست  
  که از تو نیآید بجانم گزند نه آنکس که بر من بود ارجمند  
  مرا کاخ وایوان آباد هست همان گنج وخویشان با زور دست  ۱۳۲۰
  چو ایمن شوم هر چه گفت بگوی بگویم بجویم بدین آبروی  
  نهفته همه گنج کابلستان بکوشم رسانم بزابلستان  
  گرفت آنزمان سام دستش بدست همان عهد وسوگند وپیمان ببست  
  چو بشنید سیدخت سوگند او همان راست گفتار وپیوند او  
  زمین را ببوسید وبر پای خاست بگفت آنکه اندر نهاد بود راست  ۱۳۲۵
۱۶۱