برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۸۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  زبان چرب گوی ودل آزرم جوی سپهبد سوی باختر کرد روی  ۱۸۱۰
  برفتند با او دو فرزند اوی پر از آب رخ دل پر از پند اوی  
  سه منزل برفتند وگشتند باز کشیدند آن سپهبد براه دراز  
  وزآن روی زال سپهبد براه سوی سیستان برد باز آن سپاه  
  شب وروز با رستم شیر مرد همی کرد شادی همی باده خورد  

کشتن رستم پیل سپید را

  چنان بود که یک روز با دوستان همی باده خوردند در بوستان  ۱۸۱۵
  خروشنده گشته دل سیر وهم شده شادمان ناماداران بهم  
  می لعلگون را بجام بلور بخوردند تا در سسر افتاد شور  
  چنین گفت فرزند را زال زر که ای نامور پور خورشید فر  
  دلیرانت را خلعت وباره ساز کسانی که باشند گردنفراز  
  بجنشید رستم زر وخواسته بسی تازی اسپان آراسته  ۱۸۲۰
  وز آنپس پراگنده شد انجمن بسی خواسته یافته تن بتن  
  سپهبد بسوی شبستان خویش بیآمد بر آنسان که بد رسم وکیش  
  تهمتن همیدون سرش پر شراب بیآمد گرازان سوی جای خواب  
  بخفت وبخواب اندر آمدش سر برآمد خروشیدنی از درش  
  که پیل سپید سپهبد زبند رها گشت وآمد بمردم گزند  
  چو زآنگونه گفتارش آمد بگوش دلیری وتندی درو کرد جوش  
  روان گشت وگرز نیا برگرفت برون آمدن را راه اندر گرفت  
  کسانی که بودند بر درگهش همی بسته کردند بر وی رهش  
  که از بیم اسپهبد نامور چگونه کشائیم پیش تو در  
  سب تیره وپیل جسته زبند تو بیرون شوی کی بود این پسند  ۱۸۳۰
  تهمتن شد آشفته از گفتنش یکی مشت زد بر سر وگردنش  
  بر آنسان که شد سرش مانند گوی سوی دیگران اندر آورد روی  
۱۸۲