این برگ همسنجی شدهاست.
دل شاد بر سبزه وگل برید | سپهرا همه سوی آمل برید | |||||
دهستان وگرگان در زیر نعل | بکوبید واز خون کنید آب نعل | |||||
منوچهر از آنجایگه جنگجوی | بکینه سوی تور بنهاد روی | ۱۲۰ | ||||
از آن جاه سپاهی چو ابر سیاه | بیآمد بر ما بدین رزمگاه | |||||
شما نیز باید که هم زین نشان | بر آرید گرد از سر سر کشان | |||||
سپهرا ازو بود در ایران پناه | بدو گشت آراسته تختگاه | |||||
از ایران چو او گم شد اکنون چه باک | نیرزند آنان یکی مشت خاک | |||||
زنوذر مرا در دل انیشه نیست | که نوذر جوانست وبر بیشه نیست | ۱۲۵ | ||||
بکوشید با قارن رزم زن | دگر گرد گرشاسپ از آن انجمن | |||||
مگر دست یابید بر دشت کین | بر این دو سرافراز ایران زمین | |||||
روان نیاگان ما خوش کنید | دل بد سگالان پر آتش کنید | |||||
چنین گفت با نامور جنگجوی | که من خون زکین اندر آرم بجوی |
آمدن افراسیاب به ایران زمین
چو دشت از گیا گشت چون پرنیان | ببستند گردان توران میان | ۱۳۰ | ||||
سپاهی برآمد زترگان وچین | همان گرزداران خاور زمین | |||||
که آنرا میان وکرانه نبود | همان بخت نوذر جوانه نبود | |||||
چو لشکر بنزدیک جیحون رسید | خبر نزد پور فریدون رسید | |||||
سپاه وجهاندار بیرون شدند | زکاخ همایون بهامون شدند | |||||
براه دهستان نهادند روی | سپهدارشان قارن رزم جوی | ۱۳۵ | ||||
شهنشاه نوذر پس پشت اوی | جهانی سراسر پر از گفت وگوی | |||||
چو لشکر بنزد دهستان رسید | چنان شد که خورشید شد ناپدید | |||||
سراپردهٔ نوذر شهریار | کشیدند بر دشت پیش حصار | |||||
چو اندر دهستان بیآراست جنگ | برین بر نیآمد فراوان درنگ | |||||
که افراسیاب اندر ایران زمین | دو سالار گرد از دلیران کزین |
۱۹۷