این برگ همسنجی شدهاست.
ازیشان ترا دل شود دردمند | بسی بر سپاه تو آید گزند | |||||
زگفتار شاه آمد اکنون نشان | فراز آمد آن روز گردنکشان | |||||
که از نامهٔ نامداران بخواند | که چندین سپه کس زترکان براند | |||||
شمارا سوی چارس باید شدن | شبستان بیآوردن وآمدن | ۲۶۵ | ||||
وز آنجا کشیدن سوی زاوه کوه | بر آن کوه البرز بردن گروه | |||||
کنون سوی ری وصفاهان روید | وزین اشکر خویش پنهان شوید | |||||
زکار شما دل شکسته شوند | برآن خستگی نیز خسته شوند | |||||
زتخم فریدون مگر یک دو تن | برد جان ازین بی شمار انجمن | |||||
ندانم که دیدار باشد جزین | یک امشب بکوشیم دست پسین | ۲۷۰ | ||||
شب وروز دارید کار آگهان | بجوئید هشیار کار جهان | |||||
ازین لشکر ار بد دهند آگهی | که تیره شد این فرّ شاهنشهی | |||||
شما دل مدارید بسی مستمند | که مارا چنین است جرخ بلند | |||||
یکی را بخاک اندر آرد زمان | یکی با کلاه کئی شادمان | |||||
تن کشته با مرده یکسان شود | طپد یکزمان بازش آسان شود | ۲۷۵ | ||||
گرفت آن دو فرزند را در کنار | فرو ریخت خون از مژه شهریار | |||||
بشد طوس وکستهم ونوذر بماند | دل دردمندش بغم در نشاند |
جنگ نوذر با افراسیاب بار سوم
از آنپس بیآسود لشکر دو روز | سهدیگر چو بفروخت گیتی فروز | |||||
نبد شاه را روزگار درنگ | ببیچارگی کرد بایست جنگ | |||||
ابا لشکر نوذر افراسیاب | چو دریای جوشان برآورد تاب | ۲۸۰ | ||||
خروشیدن آمد زهر دو سرای | ابا نالهٔ بوق وهندی درای | |||||
تبیره برآمد زدرگاه شاه | نهادند بر سر از آهن کلاه | |||||
بپرده سرائ رد افراسیاب | کسیرا سر اندر نیآمد بخواب | |||||
همه شب همی لشگر آراستند | همان تیغ وژوپین به پیراستند |
۲۰۳