این برگ همسنجی شدهاست.
گرفتن نیارست وبستن کسی | وزآنپس ندیدند خستن کسی | ۲۰ | ||||
همان بد که تنگی بد اندر جهان | شده خشک وتشنه گیارا دهان | |||||
نیآمد همی زآسمان آب ونم | همی برکشیدند نان با درم | |||||
دو لشکر بدین گونه بر پنج ماه | برو اندر آورده روی سپاه | |||||
بکردند هر روز جنگ گران | که روز یلان بود ورزم سران | |||||
زتنگی چنان شد که چاره نماند | زلشکر همی پود وتاره نماند | ۲۵ | ||||
سخن رفت شان یک بیک همزبان | که از ماست بر ما بد آسمان | |||||
زهر دو سپه خاست فریاد وغو | فرستاده آمد بنزدیک زو | |||||
که از بهر ما زین سرای سپنج | نیآمد بجز درد واندوه ورنج | |||||
بیآ تا ببخشیم روی زمین | سرائیم بر یکدگر آفرین | |||||
سر نامداران تهی شد زجنگ | زتنگی نبد روزگار درنگ | ۳۰ | ||||
برآن بر نهادند یکسر سخن | که در دل ندارند کین کهن | |||||
ببخشند گیتی برسم وبداد | زکار گذشت نیآرند یاد | |||||
زجیحون همی تا سر مرز روم | از آن بخش گیتی به آباد وبوم | |||||
روا رو چنین تا بچین وختن | سپردند شاهی بر آن انجمن | |||||
زمرز کجا رسم خرگاه بود | ازو زال را دست کوتاه بود | ۳۵ | ||||
وزین روی ترکان نجویند راه | چنین بخش کردند تخت وکلاه | |||||
سوی پارس لشکر برون راند زو | کهن بود ولیکن جهان کرد نو | |||||
سوی زابلستان بشد زال زر | جهانی گرفتند یکسر ببر | |||||
پر از غلغل ورعد شد کوهسار | زمین شد پر از رنگ وبوی ونگار | |||||
جهان چو عروسی رسیده جوان | پر از چشمه وباغ وآب روان | ۴۰ | ||||
چو مردم ندارد نهاد پلنگ | نگردد زمانه برو تار وتنگ | |||||
مهانرا همه انجمن کرد زو | بدادار بر آفرین خواند نو | |||||
فراخی که از تنگی آمد پدید | جهان آفرین داشت آنرا کلید | |||||
بهر سو یکی جشنگه ساختند | دل از کین ونفرین بپرداختند |
۲۱۹