این برگ همسنجی شدهاست.
برستم چنین گفت که ای پیلتن | ببالا سرت برتر از انجمن | |||||
یکی کار پیشست ورنج دراز | کزو بگسلد خواب وآرام وناز | |||||
ترا نوز پورا گه رزم نیست | چه سازم که هنگامهٔ بزم نیست | |||||
هنوز از لبت شیر بوید همی | دلت ناز وشادی بجوید همی | |||||
چگونه فرستم بدشت نبرد | ترا نزد شیران ومردان مرد | ۵۰ | ||||
چه گوئی چه سازی چه پاسخ دهی | که جفت تو بادا مهی وبهی | |||||
چنین پاسخ آورد رستم بدوی | که ای نامور مهتر نامجور | |||||
همانا فراموش کردی زمن | دلیری نمودن بهر انجمن | |||||
زکوه سپند و زپیل ژیان | گمانم که آگاه بد پهلوان | |||||
کنون گر بترسم زپور پشنگ | نماند زمن در جهان بوی ورنگ | ۵۵ | ||||
کنون گاه رزمست وآویختن | نه هنگام ننگست وبگریختن | |||||
از افگندن شیر شیر است مرد | همان جستن رزم ودشت نبرد | |||||
زنانرا از آن نام نیآید بلند | که پیوسته در خوردن وخفتن اند | |||||
بدو گفت زال ای دلیر جوان | سر نامداران وپشت گوان | |||||
زکوه سپند و زپیل سپید | سرودی ودادی دلم را نوید | ۶۰ | ||||
همانا که آن رزم آسان بدی | دلم زین سخن که هراسان بدی | |||||
ولیکن زکردار افراسیاب | شب تیره رفتن نیارم بخواب | |||||
چگونه فرستم ترا پیش اوی | که شاه دلیرست پرخاشجوی | |||||
ترا گاه بزمست وآوای رود | کشیدن می وپهلوانی سرود | |||||
نه هنگام رزمست وننگ ونبرد | برآوردن از خاک بر ماه گرد | ۶۵ | ||||
چنین گفت رستم بدستان سام | که من نیستم مرد آرام وجام | |||||
چنین یال واین چنگهای دراز | نه والا بود پروریدن بناز | |||||
اگر دشت کین آمد وجنگ سخت | بود یار یزدان وفیروز بخت | |||||
به بینی که در جنگ من چون شوم | که با بور گلرنگ در خون شوم | |||||
یکی ابر دارم بچنگ اندرون | که هم رنگ آبست وبارانش خون | ۷۰ |
۲۲۳