این برگ همسنجی شدهاست.
زترکان بسی بد طلایه براه | رسیدند در رستم کینه خواه | ۱۶۵ | ||||
بر آویخت با نامداران جنگ | یکی گرزهٔ گاوپیکر بچنگ | |||||
برآورد گرز وبرآمد بجوش | همی گوفت گرز وهمی زد خروش | |||||
رمید از دل ترک یکباره هوش | ببازو بسی گشت بی تاو وتوش | |||||
دلیران توران برآویختند | سرنجام از رزم بگریختند | |||||
نهادند سر سوی افراسیاب | همه دل پر از خون ودیده پر آب | ۱۷۰ | ||||
بگفتند اورا همه بیش وکم | سپهبد شد از کار ایشان دژم | |||||
بفرمود تا نزد او شد قلون | زترکان دلیری گوی پر فسون | |||||
بدو گفت بگزین زلشکر سوار | وز ایدر برو تا در شهریار | |||||
دلیر وخردمند وهشیار باش | بپاس اندرون سخت بیدار باش | |||||
که ایرانیان مردم ریمنند | همی ناگهان بر طلایه زنند | ۱۷۵ | ||||
برون آمد از نزد خسرو قلون | به پیش اندرون مردم رهنمون | |||||
سر راه بر نامداران ببست | بمردان جنگی بپیلان مست | |||||
وز آن روی رستم دلیر وگزین | بپیمود زی شاه ایران زمین | |||||
زیک میل ره تا به البرز کوه | یکی جایگه دید بس باشکوه | |||||
درختان بسیار وآب روان | نشستنگه مردم نوجوان | ۱۸۰ | ||||
یکی تخت بنهاده نزدیک آب | برو ریخته مشکناب و گلاب | |||||
جوانی بکردار تابنده ماه | نشسته بر آن تخت در سایه گاه | |||||
رده برکشیده بسی پهلوان | برسم بزرگان کمر بر میان | |||||
بیآراسته مجلس شاهوار | بسان بهشتی برنگ ونگار | |||||
چو دیدند مر پهلوانرا براه | پذیره شدندش از آن جایگاه | ۱۸۵ | ||||
بگفتند که ای پهلو نامور | نشاید از آن جای کردن گذر | |||||
که ما میزبان وتو مهمان ما | فرود آی اینجا بفرمان ما | |||||
بدآن تا بمی دست شادی بریم | بیاد رخ نامور می خوریم | |||||
تهمتن بدیشان چنین گفت باز | که ای نامداران گردن فراز |
۲۲۸