برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۲۳۸

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  میان سپاه اندر آمد دلیر سپهدار قارن بکردار شیر  
  بگرز وبتیغ وسنان دراز همی کشت از ایشان یل سرفراز  
  زکشته زمین کرد مانند کوه شده زآن دلیران ترکان ستوه  
  شماساس را دید مانند شیر که می بر خروشید گرد دلیر  
  بیآمد دمان تا بر او رسید سبک تیغ تیز از میان بر کشید  ۲۵
  بزد بر سر وترک آن نامدار بگفتا منم قارن نامدار  
  نگون اندر آمد شماساس گرد بیفتاد بر جای ودر دم بمرد  
  چنین است کردار گردون پیر گهی چون کمانست وگاهی چو تیر  

جنگ رستم بافراسیاب

  چو رستم بدید آن چه قارن بکرد چه گونه بود ساز چنگ ونبرد  
  به پیچید عنان سوی زال زر که بنمایم افراسیاب ای پدر  ۳۰
  که پور پشنگ آن بداندیشه مرد کجا جای گیرد بروز نبرد  
  چه پوشد کجا بر فرازد درفش که پیداست تابان درفش بنفش  
  من امروز بند کمرگاه اوی بگیرم بیآرم کشانش بروی  
  بدو گفت زال ای پسر گوش دار یک امروز با خویشتن هوش دار  
  که آن ترک در جنگ فرّ اژدهاست دم آهنج و در کینه ابر بلاست  ۳۵
  درفش سیاهست وخفتان سپاه از آهنش ساعد از آهن کلاه  
  همه روی آهن گرفته بزر درفشی سیه بسته بر خود بر  
  ازو خویشتن را نگهدار سخت که مردی دلیرست وبیدار بخت  
  بدو گفت رستم که ای پهلوان تو از من مدار ایچ رنجه روان  
  جهان آفریننده یار منست دل وتیغ وبازو حصار منست  ۴۰
  برانگیخت پس رخش روئینه سم برآمد خروشیدن گاو دم  
  دمان رفت تا پیش توران سپاه یکی نعره زد سیر لشکر پناه  
  چو افراسیابش بهامون بدید شکفتید از آن کودک نا رسید  
۲۳۴