برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۲۴۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  مگر رام گردد بدین کیقباد سر مرد بخرد نگردد زداد  
  کس از ما نبینند جیحون بخواب وز ایران نیآیند ازین سوی آب  
  مگر با درود وپیام وسلام دو کشور شود زین سخن شادکام  
  چو نامه بمهر اندر آورد شاه فرستاد نزدیک ایران سپاه  ۱۶۵
  هم از گوهر وتاج و هم تخت زر هم از خوبرویان زرّین کمر  
  از اسپان تازی بزرّین ستام هم از تیغ هندی به سیمین نیام  
  بیآمد فرستاده نزد قباد هم آنگاه پیغام ونامه بداد  
  چو شاه جهاندار نامه بخواند بپاسخ سخنها فراوان براند  
  که از ما نبد پیش دستی نخست از افراسیاب آمد این کین درست  ۱۷۰
  زتور اندر آمد نخستین ستم که شاهی چو ایرج شد از تخت کم  
  بدین روزگار اندر افراسیاب بیآمد به ایران وبگذاشت آب  
  شنیدی که با شاه نوذر چه کرد دل دام ودد شد پر از داغ ودرد  
  زکینه به اغریرث پر خرد نه آن کرد کز مردمی بر خورد  
  زکردار بد گر پشیمان شوید بنوئی زسر باز پیمان شوید  ۱۷۵
  مرا نیست از کینه آزار ورنج بسیچیده ام در سرای سپنج  
  شمارا سپارم از آن روی آب مگر باید آرامش افراسیاب  
  بنوئی یکی باز پیمان نوشت بباغ بزرگی درختش بکشت  
  فرستاده آمد بسان پلنگ رسانید نامه بنزد پشنگ  
  بنه بر نهاد وسپهرا براند همی گرد بر آسمان بر فشاند  ۱۸۰
  زجیحون گذر کرد ماننده باد وز آن آگهی شد بر کی قباد  
  از آن گشت شادان دل شهریار که دشمن شد از پیش بی کارزار  
  بدو گفت رستم که ای شهریار مجوی آشتی درگه کارزار  
  نبود آشتی پیش از آوردشان بدین زور گرز من آوردشان  
  چنین گفت با نامور کیقباد که چیزی ندیدم نکوتر زداد  ۱۸۵
  نبیر فریدون فرّخ پشنگ بسیری همی سر پیچد زجنگ  
۲۴۰