این برگ همسنجی شدهاست.
بروز نخستین یکی بزمگاه | بسازد شما را دهد پیش گاه | |||||
سه خورشید رخ را چو باغ بهار | بیارد پر از رنگ و بوی و نگار | |||||
نشاند بران تخت شاهنشهی | سه خورشید رخ را چو سروِ سهی | |||||
ببالا و دیدار هر سه یکی | که از مه ندانند باز اندکی | |||||
ازین هر سه کهتر بود پیش رو | مهین از پس و در میان ماه نو | ۱۷۰ | ||||
نشیند کهین نزد مهتر پسر | مهین باز نزد کهین تاجور | |||||
میانه نشیند هم اندر میان | بدان کت ز دانش نیاید زیان | |||||
بپرسد شما را کزین سه همال | کدامین شناسید مهتر بسال | |||||
میانه کدام است و کهتر کدام | بباید بدین گونهتان برد نام | |||||
بگوئید کان برترین کهتر است | مهین را نشستن نه اندر خور است | ۱۷۵ | ||||
میانه خود اندر میانست راست | برآمد ترا کار و پیکار کاست | |||||
گرانمایه و پاک هر سه گهر | همه دل نهاده بگفت پدر | |||||
ز پیش فریدون برون آمدند | پر از دانش و پرفسون آمدند | |||||
بجز رای و دانش چه اندر خورد | پسر را که چونان پدر پرورد |
رفتن پسران فریدون نزد شاه یمن
برفتند و هر سه بیاراستند | ابا خویشتن موبدان خواستند | ۱۸۰ | ||||
کشیدند با لشکری چون سپهر | همه نامدارانِ خورشیدچهر | |||||
چو از آمدنشان شد آگاه سرو | بیاراست لشکر چو پرّ تذرو | |||||
فرستادشان لشکری گشن پیش | چه بیگانه فرزانگان و چه خویش | |||||
شدند این سه پرمایه اندر یمن | برون آمدند از یمن مرد و زن | |||||
همه گوهر و زعفران ریختند | همی مشک با می برآمیختند | ۱۸۵ | ||||
همه یال اسپان پر از مشک و می | پراگنده دینار در زیر پی | |||||
همه کاخ آراسته چون بهشت | همه از زر و سیم افکنده خشت | |||||
بدیبای رومی بیاراسته | چه مایه بدون اندرون خواسته |
۶۵