برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۷۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  چو دیدند پر مایگان روی شاه پیاده دوان برگرفتند راه  
  برفتند و بر خاک دادند بوس فرومانده برجای پیلان و کوس  
  پدر دست بگرفت و بنواخت‌شان براندازه بر پایگه ساخت‌شان  ۲۶۰
  چو آمد بکاخ گرانمایه باز به پیشِ جهاندار آمدن براز  
  بسی آفرین کرد بر کردگار کزو دید نیک و بد روزگار  
  وزآنپس سه فرزند خود را بخواند به تختِ گرانمایگی بر نشاند  
  چنین گفت کان اژدهای دژم کجا خواست گیتی بسوزد بدم  
  پدر بد که جست از شما مردمی چو بشناخت برگشت با خرّمی  ۲۶۵
  کنون نام‌تان ساختستیم نغز چنان چون بباید سزاوار مغز  
  توئی مهتر و سَلم نام تو باد بگیتی براگنده کامِ تو باد  
  که جستی سلامت ز کام نهنگ بگاه گریزش نکردی درنگ  
  دلاور که نندیشد از پیل و شیر تو دیوانه خوانش مخوانش دلیر  
  میانه کز آغاز تیزی نمود ز آتش مر او را دلیری فزود  ۲۷۰
  ورا تور خوانیم شیر دلیر کجا ژنده‌پیلش نیارد بزیر  
  هنر خود دلیری است بر جایگاه که بددل نباشد سزاوار گاه  
  دگر کهتر آن مرد با سنگ و جنگ که هم باشتاب است و هم با درنگ  
  ز خاک و ز آتش میانه گزید چنان کز رهِ هوشیاران سزید  
  دلیر و جوان و هشیوار بود بگیتی جز او را نشاید ستود  ۲۷۵
  کنون ایرج اندر خور نام اوی همه مهتری باد فرجام اوی  
  بدان کو به آغاز شیری نمود بگاه درشتی دلیری نمود  
  بنام پری چهرگانِ عرب کنون برگشایم بشادی دو لب  
  زن سلم را نام کرد آرزوی زن تور را ماهِ آزاده خوی  
  زن ایرج پاک‌خو را سهی کجا بد بخوبی سهیلش رهی  ۲۸۰
  پس از اختر گِرد گردان سپهر که اخترشناسان نمودند چهر  
  نوشته بیاورد و بنهاد پیش بدید اختر نامداران خویش  
۶۹