این برگ همسنجی شدهاست.
چو دشمنش گیری نمایدت مهر | وگر دوست خوانی نیندیش چهر | |||||
یکی پند گویم ترا من درست | دل از مهر گیتی ببایدت شست | ۵۶۵ | ||||
سیه داغ دل شاه با های و هوی | سوی باغ ایرج نهادند روی | |||||
بروزی کجا جشن شاهان بدی | ورا بیشتر جشنگاه آن بدی | |||||
فریدون سر شاه پور جوان | بیآمد ببر برگرفته نوان | |||||
برآن تخت شاهنشهی بنگرید | سر شاهرا نیز بی تاج دید | |||||
سر حوض شاهی و سرو سهی | درختی گلنشان و بید وبهی | ۵۷۰ | ||||
برافشاند سر تخت خاک سیاه | بگیران برآمد فغان سیاه | |||||
همی کرد هوی و همی کند موی | همی ریخت اشک و همی خست روی | |||||
میانرا بزتار خونین ببست | فگند آتش اندر سرای نشست | |||||
گلستانش برکند و سروان بسوخت | بپکبارگی چشم شادی بدوخت | |||||
نهاده سر ایرج اندر کنار | سر خویش کرد سوی کردگار | ۵۷۵ | ||||
همی گفت که ای داور دادگر | بدین بیگنه کشته اندر نگر | |||||
بخنجر سرش خسته در پیش من | تتنش خورده شیران آن انجمن | |||||
دل هر دو بیداد از آنان بسوز | که هرگز نه بینند جز تیره روز | |||||
بداغ جگرشان کنی آژده | که بخشایش آرد بدیشان دده | |||||
همی خواهم ای داور کردگار | که چندان امان یابم از روزگار | ۵۸۰ | ||||
که از تخم ایرج یکی نامور | ببینم ابر کینه بسته کمر | |||||
چو این بیگنه را بریدند سر | ببرّد سر آن دو بیدادگر | |||||
چو دیدم چنین ز آن سپس شایدم | کجا خاک بالا بپیمایدم | |||||
برین گونه گریست چندان بزار | همی تا گیا رستش اندر کنار | |||||
زمین بستر و خاک بالین اوی | شده تیره روشن جهان بین اوی | ۵۸۵ | ||||
در بار بسته کشاده زبان | همی گفت زار ای نبرده جوان | |||||
کس از تاجداران بر آنسان نمرد | که تو مردی ای نام بردار گرد | |||||
سر ترا بریده بخوار اهرمن | تنرا شده کام شیران کفن |
۸۲