این برگ همسنجی شدهاست.
چو از مادر مهربان شد جدا | سبک تاختندش سوی پادشا | ۶۱۰ | ||||
برنده بدو گفت که ای تاجور | یکی شاد کن دل بر ایرج نگر | |||||
جهانبخشرا لب پر از خنده شد | تو گفتی مگر ایرجش زنده بود | |||||
نهاد آن گرانمایه را در کنار | نیایش همی کرد با کردگار | |||||
که ای کاشکی دیده بودی مرا | که یزدان رخ او نمودی مرا | |||||
زبس کز جهان آفرین کرد یاد | ببخشود و دیده بدو باز داد | ۶۱۵ | ||||
فریدون چو روشن جهانرا بدید | بچهر نو آمد سبک بنگرید | |||||
همی گفت که ان روز فرخنده باد | دل بد سگالان ما کنده باد | |||||
می روشن آورد و پرمایه جام | مناچهر را داد منوچهر نام | |||||
چنین گفت که از پاک مام و پدر | یکی شاخ شایسته آمد ببر | |||||
چنان پروریدش که باد هوا | برو بر گذشتن ندیدی روا | ۶۲۰ | ||||
پرستندة کش ببرداشتی | زمینرا پی هیچ نگذاشتی | |||||
بپای اندرش مشک سارا بدی | روان بر سرش چتر دیبا بدی | |||||
چنین تا برآمد برین سالیان | نیآمدش زاختر زمان زیان | |||||
هنرها که بد پادشارا بکار | بیآموختش نامور شهریار | |||||
چو چشم و دل پادشاه باز شد | جهان نیز با او پر آواز شد | ۶۲۵ | ||||
نیا تخت زرّین و گرز گران | بدو داد و پیروزه تاج سران | |||||
کلید در گنج زرّ و گهر | همان تخت و طوق و کلاه و کمر | |||||
سراپرده از دیبة رنگ رنگ | بدو اندرون خیمه های پلنگ | |||||
جه اسپان تازی بزرّین ستام | چه شمشیر هندی بزرّین نیام | |||||
چه از جوشن و ترک و رومی زره | کشاینده مر بند ها را گرد | ۶۳۰ | ||||
کمانهای چاچی و تیر خدنگ | سپرهای چینی و ژوپن جنگ | |||||
برین گونه آراسته گنجها | بگر آمده در بسی رنجها | |||||
سراسر سزای منوچهر دید | دل از خویشتن زو پر از مهر دید | |||||
همه پهلوانان لشکرشرا | همه نامداران کشورشرا |
۸۴