برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۱۲۵

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  چنین گفت کاندر جهان این سخن پژوهیم تا بر چه آید ببن  ۴۸۵
  زپهلو همه موبدانرا بخواند زسودابه چندین سخنها براند  
  چنین گفت موبد بشاه جهان که درد سپهبد نماند نهان  
  چو خواهی که پیدا کنی گفتگوی بباید زدن سنگرا بر سبوی  
  که هرچند فرزند هست ارجمند دل شاه از اندیشه یابد گزند  
  وزین دختر شاه هاماوران پر اندیشه گشتی بدیگر کرام  ۴۹۰
  زهر دو سخن چون برین گونه گشت بر آتش یکیرا بباید گذشت  
  چنین است فرمان چرخ بلند که بر بیگناهان نیآید گزند  
  جهاندار سودابه را پیش خواند زبد با سیاوش بگفتن نشاند  
  سرانجام گفت ایمن از هر دو آن مگردد مرا دل نه روشن روان  
  مگر کآتش تیز پیدا کند گنه کرده را زود رسوا کند  ۴۹۵
  چنین پاسخ آورد سودابه پیش که من راست گوی بگفتار خویش  
  فگنده دو کودک نمودم بشاه ازین بیشتر کس نبیند گناه  
  سیاوخش را کرد باید درست که این بد بکرد وتباهی بجست  
  سیاوخش را گفت شاه زمین که رایست چه بیند کنون اندرین  
  سیاوش چنین گفت با شهریار که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار  ۵۰۰
  اگر کوه آتش بود بسپر ازین ننگ خوارست اگر نگذرم  

گذشتن سیاوش بر آتش

  پر اندیشه شد شاه کاؤس کی زفرزند وسودابهٔ شو پی  
  ازین دو یکی گر شود نابکار ازین پس که خواند مرا شهریار  
  چو فرزند وزن باشد وخون ومغز کرا بیش بیرون شود کار نغز  
  همان به کزین زشت اندیشه دل بشویم کنم چارهٔ دل گسل  ۵۰۵
  چه گفت آن سپهدار نیکو سخن که با بد دلی شهریاری مکن  
۱۱۹