این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
همی گفت با کردگار جهان | که ای داور آشکار ونهان | |||||
مرا گر بخواب این نمودی روان | همانا سر پیر گشتی جوان | |||||
چو دیدم ترا روشن وتندرست | نیایش کنم پیش یزدان نخست | |||||
ترا چون پدر باشد افراسیاب | همه بنده باشند ازین روی آب | |||||
مرا تیز پیوسته بیش از هزار | پرستندگانند با گوشوار | ۱۳۰۵ | ||||
همه گنج من سر بسر پیش تست | تو جاوید شادان دل وتندرست | |||||
تو بی کام دل نیز دم بر مزن | ترا بنده باشد چو مرد وچو زن | |||||
مرا گر پذیری تو با پیر سر | زبهر پرستش ببندیم کمر | |||||
برفتند هر دو بشادی بهم | سنخ یاد کردند از بیش وکم | |||||
همه شهر از آواز چنگ ورباب | همی خفته را سر بر آمد زخواب | ۱۳۱۰ | ||||
همه خاک مشکین شد از مشک تر | همه تازی اسپان برآورد پر | |||||
سیاوش چو آن دید آب از دو چشم | ببارید وزاندیشه آمد بخشم | |||||
که یاد آمدش بزم زابلستان | بیآراسته تا بکابلستان | |||||
چو آمد بهمانی پیلتن | شده نامداران همه انجمن | |||||
همان شهر ایرانش آمد بیاد | همی برکشید از جگر باد سرد | ۱۳۱۵ | ||||
کجا زرّ وگوهر همی ریختند | زبر مشک وعنبر همی بیختند | |||||
ازیشان دلش یاد کرد وبسوخت | بکردار آتش همی بر فروخت | |||||
زپیران بپوشید وپیچید روی | سپهبد بدید آن غم ودرد اوی | |||||
بدانست کورا چه آمد بیاد | غمی گشت ودندان بلب بر نهاد | |||||
بقاچار باشی فرود آمدند | نشستند ویکباره دم بر زدند | ۱۳۲۰ | ||||
نگه کرد پیران بدیدار اوی | بسفت وبر ویال وگفتار اوی | |||||
بدو هر دو چشمش همی خیره ماند | همی هر زمان نام یزدان بخواند | |||||
چنین گفت که ای نامور شهریار | زشاهان گیتی توئی یادگار | |||||
سه چیزست با تو که اندر جهان | کسیرا نباشد زتخم مهان | |||||
یکی آن که از تخمهٔ کیقباد | همی از تو گیرند گوئی نژاد | ۱۳۲۵ |
۱۵۴