برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۱۸۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  فرود آمد از تخت وبردش نماز بپرسیدش از رنج راه دراز  
  دل ومغر گرسیوز آمد بجوش دگر گونه تر شد بآئین وهوش  ۱۹۳۵
  بدل گفت سالی دگر نگذرد سیاوش کسی را بکس نشمرد  
  همش پادشاهی وهم تخت وگاه همش گنج وهم بوم وبر وسپاه  
  نهان دل خویش پیدا نکرد همی بود پیچا ورخساره زرد  
  بدئ گفت بر خوردی از رنج خویش همه ساله شادان دل از گنج خویش  
  نهادند در کاخ زرّین دو تخت نشستند شادان دل ونیک بخت  ۱۹۴۰
  نوازندهٔ رود با می گسار بیآمد بر تخت گوهر نگار  
  زنالیدن رود ونای وسرود زشادی همی داد دلرا درود  

گفتار اندر گوی زدن سیاوش

  چو خورشید تابنده بکشاد راز بهر جای بنمود چهر از فراز  
  سیاوش از ایوان بمیدان گذشت ببازی همی گرد میدان گشت  
  چو گرسیوز آمد بینداخت گوی سپهبد سوی گوی بنهاد روی  ۱۹۴۵
  چو او گوی در خمّ چوگان گرفت هم آورد او خاک میدان گرفت  
  زچوگان او گوی شد نا پدید تو گفتی سپهرش همی برکشید  
  چنین گفت با لشکر نامجوی که میدان شمارا وچوگان وگوی  
  چو گردان بمیدان نهادند روی بزودی زترکان ببردند گوی  
  سیاوش از ایرانیان شاد شد بسان یکی سرو آزاد شد  ۱۹۵۰
  بفرمود تا تخت زرّین نهند بمیدان فرخاش ژوپین نهند  
  سواران بمیدان بکردار گرد بژوپین گرفتند ننگ ونبرد  
  دو مهتر نشسته بر تخت زر بدآن تا کرا برفرازد هنر  
  بدو گفت گرسیوز ای شهریار هنرمند وز خسران یادگار  
  هنر بر گهر نیز کرده گذر سزد گر نمائی بترکان هنر  ۱۹۵۵
۱۸۱