برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۷۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  سرافراز کیخسرو نیکبخت که شد آب جیحون بزیرش چو تخت  ۱۱۱۵
  فرستادهٔ جست گرد سوار خردمند و بینادل و دوستدار  
  گزین کرد از آن نامداران زم بگفت آنچه پیش آمد از بیش و کم  
  بدو گفت از ایدر برو باصفهان بدآن مرز شاهان و جای مهان  
  بگودرز گوی ای جهان پهلوان بخفتی و بیدار بودت روان  
  بگویش که کیخسرو آمد بزم که بادی نجست از بر او دژم  ۱۱۲۰
  یکی نامه بنوشت نزدیک شاه فرستاده بر جست و آمد براه  
  هیونان کفک افگن بادپای بجستند برسان آتش ز جای  
  فرستادهٔ گیو روشن روان نخستین بیآمد بر پهلوان  
  پیامش همی گفت و نامه بداد جهان پهلوان نامه بر سر نهاد  
  ز بهر سیاوش ببارید آب همی کرد نفرین بر افراسیاب  ۱۱۲۵
  فرستاده شد نزد کاوُس کی ز یال هیونان بپالود خوی  
  بیآمد بدرگاه کاوُس شاه ز شادی خروش آمد از بارگاه  
  سپهبد فرستاده را پیش خواند بر آن نامهٔ گیو گوهر فشاند  
  جهانی بشادی بیآراستند بهر جای رامشگران خواستند  
  وزین آگهی شد سوی نیمروز بفیروزیٔ گیو گیتی فروز  ۱۱۳۰
  ببخشید رستم بدرویش زر که نآمد گزندی بر آن شیر نر  
  وزآنپس گسی کرد بانوگشسپ ابا خواسته همچو آذرگشسپ  
  هزار و دو صد نامور مهتران ابا تخت و با تاجهای گران  
  پرستنده سیصد غلامان و شست همان هر یکی جام زرّین بدست  
  برون رفت بانو ز پیش پدر بر گیو شد همچو مرغی بپر  ۱۱۳۵
  خبر شد بگیتی که فرزند شاه جهانجوی کیخسرو آمد ز راه  
  وزآن روی یکسر مهان جهان برفتند پویان سوی اصفهان  
  بیاراست گودرز کاخ بلند همه دیبهٔ خسروانی فگند  

۲۶۵