این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
برین دشت کینه گر از ما یکیست | همه خیل توران بجنگ اندکیست | |||||
چنین کینه گاهی بباید مرا | از ایران سپاهی نباید مرا | |||||
شده هفت گرد سوار انجمن | چنین نامداران شمشیرزن | ۶۱۰ | ||||
یکی پانصد و دو زما چون هزار | سواران گردنکش نامدار | |||||
تو ای می گسارا زمی زابلی | بپیمای تا سر یکی بلبلی | |||||
بپیمود می ساقی وداد زود | تهمتن ازو بستد وشاد بود | |||||
بکف بر نهاد آن درخشنده جام | نخستین زکاؤس کی برد نام | |||||
که شاه زمانه مرا یاد باد | بگفت وبخورد وزمین بوسه داد | ۶۱۵ | ||||
دگر باره بستد زمین داد بوس | چنین گفت کین باده بر یاد طوس | |||||
سران جهاندار برخاستند | ابر پهلوان خواهش آراستند | |||||
که مارا برین جام می جای نیست | بمی با تو ابلیس را پای نیست | |||||
می وگرز یک زخم ومیدان جنگ | نیآمد جز ار تو کسیرا بچنگ | |||||
می زابلی سرخ در جام کرد | تهمتن بروی زواره بخورد | ۶۲۰ | ||||
زواره چو بلبل بکف بر نهاد | همان از شه نامور کرد یاد | |||||
بخورد وببوسید روی زمین | تهمتن برو برگرفت آفرین | |||||
که جام برادر برادر خورد | هزبر آنکه این جام می بشکرد |
رزم رستم با تورانیان
چنین گفت پس گیو با پهلوان | که ای نازش شهریار وگوان | |||||
شوم ره بگیرم بافراسیاب | نمانم که آید بدین روی آب | ۹۲۵ | ||||
سر پل بگیرم بدآن بد گمان | بدارمش از آن روی پل یک زمان | |||||
بدآن تا بپوشند گردان سلچ | که بر ما سر آمد نشاط و مزیچ | |||||
بشد تازیان تا سر پل دمان | بزه بر نهاده دو زاغ کمان | |||||
چنین تا بنزدیکئ پل رسید | چو آمد درفش جفاپیشه دید | |||||
که بگذشته بودند از آن روی آب | به پیش سپاه اندر افراسیاب | ۹۳۰ |
۲۹