برگه:Shahriyarane Gomnam.pdf/۱۰۴

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

دیگر گیلان و دیلمان کیش سنیان داشتند برو گرویده بودند.

در این وقت نعیمی که گفتیم دربند جستان بود از زندان گریخته به موغان رفت و از آنجا نامه‌ای به این مستجیر باللّه نگاشته او را به موغان خواند و وعده داد که لشکر گردآورده آذربایگان را برای او بگشاید و از آنجا به عراق تاخته وی را بر سریر خلافت بنشاند.

مستجیر باللّه از این نامه بسیار شاد شده با سیصد تن کمابیش از گیلان که بر گرد خود داشت به موغان شتافت. از آن سوی جستان شرمزن که با نعیمی همدست و همداستان بود با سپاه انبوهی از ارومی بدیشان پیوست. مستجیر باللّه کارش بالا گرفته مردم بسیاری بیعت او پذیرفتند و سپهسالاری لشکر به جستان واگذارده به چند شهر دیگری نیز از آذربایگان دست یافتند.

جستان و ابراهیم (پسران مرزبان) چون این خبر بشنیدند به همدستی یکدیگر لشکر انبوهی گردآورده آهنگ موغان کردند. و چون دو لشکر به هم رسیده جنگ آغاز کردند شکست بر سپاه جستان پسر شرمزن افتاده روی به گریز آوردند. و انبوهی از ایشان کشته شد. خود جستان به ارومی بگریخت ولی مستجیر باللّه را دستگیر نموده پیش جستان پسر مرزبان آوردند و او به کشتنش فرمان داد۱.

کشته شدن جستان و ناصر به دست وهسودان

جستان پس از این فیروزی به اردبیل بازآمد مژده گرفتن و کشتن اسحاق پسر عیسی (المستجیر باللّه) را برای خلیفه المطیع بفرستاد و کار او اندک رونق و سامانی گرفت. جستان پسر شرمزن هم که گوشمالی دیده بود پا در گلیم خود کشیده در ارومی آرام نشست.

لیکن وهسودان که گفتیم پس از مرگ مرزبان با دلی آزرده از اردبیل بیرون رفت در این مدت روز به روز بر رشک و خشم او افزوده فرصت نگه می‌داشت که کینه خود از

________________________________________

- «برگزیده» جز خودش را نمی‌خواست.

(۱) . تجارب الامم، سال ۳۴۹ - ابن مسکویه در جایی می‌نویسد که پسر سالار در نامه خود به خلیفه نوشته بود که مستجیر باللّه را گرفتم و بکشتم. با این همه در جای دیگر می‌نگارد: «دانسته نشد با او چه کردند جز اینکه من شنیدم که کشتندش و نیز شنیدم که در زندان به اجل خود درگذشت».

شهریاران گمنام جلد ۱