برگه:Shahriyarane Gomnam.pdf/۱۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

خورد و کشاکش برمی‌خاستند و سراسر کشور پیوسته گرفتار فتنه و غوغا بود از این رو می‌توان گفت که یکی از علت‌های ویرانی ایران این ترتیب ملوک الطوایفی بوده است.

***

ایرانیان باستان گویا تاریخ را تنها سرگذشت و داستان پادشاهان و فرمانروایان می‌پنداشتند و از اینجاست که کتاب‌های تاریخی را «خداینامه»[۱] یا «شاهنامه» می‌نامیدند. افسانه و داستانها هم که از خود یادگار گذارده‌اند همگی درباره پادشاهان است. بیشتری از مورخان دوره اسلام نیز از روی همین عقیده جز به سرودن سرگذشت فرمانروایان و پادشاهان و داستان جنگها و کارهای ایشان نپرداخته‌اند.

از گفتن بی‌نیاز است که این عقیده و سلیقه درخور خرده‌گیری و نکوهش می‌باشد و میدان تاریخ بسیار پهناورتر از آن است که اینان پنداشته‌اند. لیکن به هرحال نتوان انکار نمود که سرگذشت پادشاهان و فرمانروایان و داستان کارها و جنگ‌های ایشان بخش عمده و بزرگی از تاریخ است. به‌ویژه در سرزمین شرق که همواره سررشتۀ کارها در دست پادشاهان و شهریاران بوده، تودۀ مردم چنانکه «رعیت» یا «چرنده» نامیده می‌شوند همچون گوسفندان رام و زیردست چوپانان مهربان یا نامهربان خود زیسته کمتر اختیاری در دست داشته‌اند.

اگر تاریخ را تنه یا پیکره‌ای پنداریم باید گفت سرگذشت پادشاهان استخوان‌بندی آن پیکره می‌باشد. گذشته از کارهای دیگر حال عمومی کشور و چگونگی آن - از حیث استقلال و آزادی یا بستگی و بندگی، آسایش و ایمنی یا شورش و آشوب، آشتی و دوستی با همسایگان یا جنگ و دشمنی - که خود پایه و بنیاد تاریخ است دانسته نمی‌شود جز از راه سرگذشت و داستان پادشاهان.

مثلا اگر بخواهیم بدانیم که ایرانیان در صدر اسلام کی و چگونه گردن خود را از یوغ حکمرانی تازیکان آزاد ساختند راهی جز این نداریم که تاریخ و داستان فرمانروایان بومی را که در قرن‌های سوم و چهارم هجرت در این گوشه و آن گوشه ایران برخاسته‌اند تحقیق نماییم.


  1. معنی اصلی «خدا» پادشاه است.