برگه:Shahriyarane Gomnam.pdf/۱۸۸

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

چه محمودی چه مسعودی چه مودودی چه داودی چه خاقانی چه سلطانی چه دیوانی چه پیکاری جهان جویان به دمسازی جهان‌گیران بهم پشتی جهان‌سوزان به یک زخمی جهان‌روبان بیک باری ز جان و مالشان یکباره نادیدار گردندی اگر یک ساعت دیگر نگشتی شاه دیداری چو عالی رایت خسرو ز تاری گرد پیدا شد بر ایشان روز روشن شد به کردار شب تاری به اندک لشکر اندک کرد مر بسیار ایشان را سپه را شاه دانا به ز هم پشتی و بسیاری همه خویشان و پیوندان همه اندر هزیمتگه ز بس زاری ز یکدیگر همی‌جستند بیزاری اگر خسرو نبخشودی و درخورشان نفرمودی نرستی جانور ز آنجا نه جنگی و نه پیکاری چه ارزد غدر با دولت چه ارزد مکر با دانش اگرچه کار ترکان هست غداری و مکاری خداوندا پراکندی ز هم پیوسته خلقی را چه از زنگان چه از گرگان چه از آمل چه از ساری ز تنشان تلها کردی به صحرای سراب اندر میان تلها کردی ز خونشان جویها جاری و زانجا تاختن کردی به سوی قلعه محکم که بر باره‌اش نیابد ره به حیلت باد آذاری فلک بنهاد بالاورد او مردان جنگ‌آور گزیده هریک از شهری به خونخواری و عیاری بر او رفتند توازن خیل تو در دم به آسانی وگرچه دیو نتواند بر او رفتن به دشواری دژی را همبر گردون بکردی پست با هامون به یک ساعت چنان کانجا نبود آن هرگز انگاری

شهریاران گمنام جلد ۱