امیر دژ به گیتی در شده آواره چون غولان یکی ساعت بود کوهی یکی ساعت بود غاری نیاید باز پندارم هنوزش هوش بازی تن چو کهتر مهتری جوید به خواری میرد و زاری به سالاری و سرداری به صد لشکر یکی زیبد به سالاران نباید هشت سالاری و سرداری کسی کز گاه آدم باز شاهی چون تو پندارد عجب ضایع شده باشد همه عمرش تو پنداری ترا دانش ترا گوهر ترا منظر ترا مخبر ز تیغت صاعقه بارد به دست ابر گهرباری چو تو گردون نیاورده چو تو گیتی نپرورده تو هستی حاجت مردم تو هستی حجت باری نکوروی و نکورای و نکودین و نکو دأبی نکو فر و نکو کیشی نکو فال و نکوکاری الا تا سرخی از گلنار نبود هیچ ناپیدا الا تا سبزی از نگار نبود هیچ متواری رخ تو باد گلناری و خلق خصم گلناری سر تو باد زنگاری و گور خصم زنگاری همیشه باش برخوردار از این دولت و زین نعمت که بر دل داد و دینداری و بر رخ ماه و خورداری بمان اندر جهان شادان که در جسم جهان جانی بزی بر مسند شاهی که شاهی را سزاواری
درآمدن غزان چهارمین بار به آذربایگان
در دیار بکر و جزیره نیز غزان آرام ننشسته یغماگری مینمودند و داستانهای درازی با نصر الدوله مروانی خداوند آن سرزمینها و با امیر قرواش عقیلی خداوند موصل دارند که ابن اثیر نگاشته. چه سراسر شهرهای جزیره را یغما کردند و به موصل دست یافته کشتار فراوان در آنجا کردند و امیر قرواش از آنجا بگریخت و تا
شهریاران گمنام جلد ۱