مستوفی نیز از گفته قاضی رکن الدین میآورد که همگی شهر ویران گشت. ولی ناصر مینویسد: «بعضی از شهر خراب شده بود و بعضی را آسیب نرسیده بود» یقین است که این گفته راستتر و از گزافه دورتر است.
ابن اثیر میگوید: «نابودشدگان از مردم شهر را شماره کردند نزدیک به پنجاه هزار تن بودند.» قاضی رکن الدین میگوید: «چهل هزار مرد کمابیش نابود شدند.» ناصر نیز مینویسد: «گفتند چهل هزار آدمی هلال شده بودند.» ابن اثیر میگوید:
حادثه بر امیر وهسودان چندان گران آمد که همچون سوگواریان رختهای سیاه و درشت در تن کرد و مبادا اینکه غزان سلجوقی فرصت یافته بر وی تازند خواست به یکی از دزها بپناهد.
از این سخن پیداست که باروی شهر نیز گزند سختی دیده بوده است.
از چکامه قطران نیز پیداست که حادثه بر وهسودان و پسرش مملان سخت ناگوار بوده است و مدتها از بادهگساری و خوشگذرانی پرهیز میکردهاند. بخشی از آن چکامه را در اینجا میآوریم. در ستایش شکوه و آبادی تبریز میگوید:
نبود شهر در آفاق خوشتر از تبریز به ایمنی و به مال و به نیکویی و جمال
ز ناز و نوش همه خلق بود خوشا خوش ز خلق و مال همه شهر بود مالامال
درو بکام دل خویش هرکسی مشغول امیر و بنده و سالار و فاضل و مفضال
یکی به خدمت ایزد یکی به خدمت خلق یکی به جستن نام و یکی به جستن مال
یکی به خواستن جام بر سماع و غزل یکی به تاختن یوز بر شکار غزال
به روز بودن با مطربان شیرینگوی به شب غنودن با نیکوان مشکین خال
به کار خویش همیکرد هرکسی تدبیر به مال خویش همیداشت هرکسی آمال
خدا پدید نیاورد شهر بهتر از این فلک به نعمت این شهر برگماشت زوال
در لرزش زمین و ویرانی شهر و گزند مردم میگوید:
به نیم چندان کز دل کسی برآرد قیل به نیم چندان کز تن کسی برآرد قال
فراز گشت نشیب و نشیب گشت فراز رمال گشت جبال و جبال گشت رمال
دریده گشت زمین و خمیده گشت نبات دمنده گشت بحار و رونده گشت جبال
بسا سرای که بامش همیبسود فلک بسا درخت که شاخش همیبسود هلال
از آن درخت نمانده کنون مگر آثار از آن سرای نمانده کنون مگر اطلال
شهریاران گمنام جلد ۱