کسیکه رسته شد از مویه گشته بود چو موی کسی که جسته شد از ناله گشته بود چو نال یکی نبود که گوید به دیگری که مموی یکی نبود که گوید به دیگری که منال همه به دیده بدیدم چو روز رستاخیز ز پیش رایت مهدی و فتنه دجال کمال دور کناد ایزد از جمال جهان کمی رسد به جمالی کجا گرفت کمال چنانکه باید بگذاشتم همیشب و روز به ناز و باده و رود و سرود غنج و دلال به مهر بود دل من ربوده چند نگار به فضل بود دل من سپرده چند همال بدان همال همیدادمی به علم جواب بدین نگار همیکردمی به بوسه سؤال یکی گروه به زیر اندر آمدند ز مرگ یکی گروه پریشان شدند از اهوال ز رفتگان نشنیدم کنون یکی پیغام ز ماندگان نه ببینم کنون بها و جمال در فراوانی زلزله پیاپی میآمده و گویا دیرزمانی امتداد داشته میگوید:
گذشت خواری لیک این از آن بود بدتر که هرزمان به زمین اندر اوفتد زلزال در تخلص به نام مملان پسر وهسودان میگوید و شگفت است که از خود وهسودان نام نمیبرد:
زمین نگشتی لرزان اگر نسب کردی به حلم شاه ستوده دل و زدوده خصال
چراغ شاهان مملان که پیش تیغ و کفش یکیست شیر و شگال و یکیست سیم و سفال در دلداری مملان میگوید:
خدایگانا کار جهان چنین آمد گهی نشاط و سرور و گهی بلا و ملال
از آن غمی که گذشته است بر تو یاد مکن و زان بدی که بیاید به سوی تو مسگال
غم گذشته کشیدن بود محال مجاز غم نیامده خوردن بود مجاز محال
بخواه باده بر آوای مطربان جمیل بگیر ساغر بر یاد مهتران جلال۱.» قاضی رکن الدین چون گفته که در این زلزله شهر پاک ویران گشت میگوید سال دیگر امیر وهسودان به ساعتی که ابو طاهر ستاره شمار شیرازی برگزیده بود از نو بنیاد شهر گذاشت. اگرچه گفتههای این قاضی چندان استوار نیست و پیداست که
________________________________________
(۱) . چکامه دیگری از قطران درباره زلزله تبریز در برخی دیوانها هست که بیت نخستیناش اینست: آن غیرت چندان نگر از قدرت یزدان از قدرت یزدان چه عجب غیرت چندان در قصیده نام ممدوح برده نمیشود که بودن آن را از قطران بدانیم، یقین است که درباره زلزله تبریز است ولی شاید درباره یکی دیگر از زلزلههای آن شهر سروده شده است.
شهریاران گمنام جلد ۱