برگه:Shahriyarane Gomnam.pdf/۱۹۹

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

عقیده به راستگویی اخترشماران داشته و شیوه اینگونه کسانست که تصرف در خبرها کرده از دروغ نیز دریغ نمی‌کنند به‌هرحال بی‌گفتگو است که وهسودان به آباد کردن شهر از سر نو کوشیده بود. چه چهار سال پس از آن حادثه (در سال ۴۳۸) که ناصر خسرو به تبریز رسیده آن را «شهری آبادان» می‌ستاید. می‌گوید: «طول و عرض‌اش به گام پیمودم هریک هزار و چهار صد بود۱.»

رزم وهسودان با سپهبد موغان

دیگری از حادثه‌های زمان وهسودان جنگ اوست با سپهبد موغان و چیره شدنش بر وی. در تاریخها یادی از این داستان نکرده‌اند تنها خبری که از آن هست چکامه قطران است که در این‌باره سروده است.

در بخش نخستین ما از موغان نام برده گفته‌ایم که گروهی از کوه‌نشینان آذربایگان و مردم بسیار دلیر و مردانه و جنگجوی بودند و در آغاز اسلام همچون دیلمان و گیلان یوغ تازیکان را به گردن نگرفتند و همواره سپهبدی از خود داشته آزاد می‌زیستند. در آغازهای قرن سوم به نوشته ابن خردادبه فرمانروای ایشان شکله نامی بود که از نامش پیداست پارسی نژاد بوده. سپس در آغازهای قرن چهارم سپهبد ایشان «پسر دلوله» بود که ما داستانش را با لشکری گیلی در بخش نخستین نگاشته‌ایم.

در زمان وهسودان نیز چنان‌که از چکامه قطران برمی‌آید سپهبدی برایشان بوده که فرمان وهسودان نمی‌برده. وهسودان سپاهی به فرماندهی پسر بزرگترش امیر ابو نصر مملان بر سر او می‌فرستد و سپهبد شکست یافته ناگزیر از رامی و فرمانبرداری می‌شود. سپس مملان دژی در اردبیل بنیاد می‌گذارد.

قطران خویشتن در این لشکرکشی همراه بوده و چکامه‌اش خود یکی از شاهکارهای ادبی و بس شیواست. ما بخشی از آن را بدانسان که در نسخهاست در اینجا می‌آوریم:


من آن کشیدم و آن دیدم از غم هجران که هیچ آدمی نیست دیده در دوران کنون وصال همه بر دلم فراموش کرد خوشا وصال بتان خاصه از پس هجران

________________________________________

(۱) . سفرنامه ناصر خسرو، چاپ کاویانی، ص ۸.

شهریاران گمنام جلد ۱