داستان دیگر گرد آمدن او با امیر ابو الفضل جعفر است. این جعفر نیز از ممدوحان قطران است که فرمانروای تفلیس بود و ما سپس ازو گفتگو خواهیم داشت. قطران درباره این گرد آمدن میگوید:
خدای باز بیفزود دولت اسلام سپهر باز بکاهید قوت کفران
کنون که گشت به یکجا هژبر و شیر قرین کنون که کرد بهم آفتاب و ماه قران
امیر ابو الحسن آن فضل وجود را بنیاد امیر ابو الفضل آن دین و دار را بنیان
دو شهر شهریار کریم و دو نامدار کرام دو اختیار زمین و دو افتخار زمان از چکامه دیگر قطران برمیآید که پس از مرگ ابو الفضل ابو الحسن دختر او را به زنی گرفته. چه میگوید:
نشسته شاه شدادان به تخت ملک دلشادان رخش چون لاله نیسان کفش چون ابر فروردین
از این پیمان فرخنده نگون شد رایت کفران و زین پیوستن میمون قوی شد پایگاه دین
همانا نیکویی کرده است با نیکو دهش جعفر که فرزندان او گشته است نیکو عاقبت چونین
روان پاکش اندر خلد پیمان بست با حورا چو با دلبندش اینجا بست شاه خسروان کابین
گزیده بو الحسن کو را و فاطبع است شادی خو ستوده لشکری کو را وفا پیشه است و رادی دین
فرزندان لشکری
قطران در چند جا از فرزندان لشکری که چهار تن بوده و منوچهر و انو شیروان و گودرز و اردشیر نام داشتهاند یاد میکند. شگفت است که لشکری را از تخمه ساسانیان ستوده و پادشاهی ساسانیان را برای او آرزو میکند. گاهی هم او را «بهرامی» میخواند. به گمان ما درست آن «مهرانی» بوده و ابو الحسن از سوی مادر به خاندان مهران که آرانشاهان بودند میپیوسته و ساسانی بودنش از همینجاست.
رونویسان «مهرانی» را «بهرامی» ساختهاند یا آنکه لشکری از سوی مادر به شروانشاهان که خود را از نژاد بهرام چوبین میپنداشتند میپیوسته. ولی گمان نخستین درستتر و بهتر است. در قصیدهای میگوید:
ای روان بر شهریاران جهان فرمان ترا هرچه باید خسروان را داده یزدان آن ترا
همچو ار من گشت خواهد نعمت سنگی۱ ترا همچو آران گشت خواهد ملکت شروان تر
________________________________________
(۱) . گویا مقصود بخشی از آران است که «سونیک» خوانده میشود و در آن زمان فرمانروایان از خودشان داشتند. اربلیان مورخ ارمنی از این سرزمین بوده و در کتاب خود بیشتر تاریخ و حادثههای آنجا را مینگارد.
شهریاران گمنام جلد ۱