به دز پادشاه دیلم که شمیران معروف است رسیدم آنچه از خانهها و کوشکهای آنجا دیدم در تختگاه هیچ پادشاهی ندیده بودم. در این دز دو هزار و هشتصد و پنجاه و اند خانه بزرگ و کوچک هست. محمد پسر مسافر خداوند این دز را عادت بر این بود که هرکجا چیزی قشنگ میدید یا چشمش بر هنری میافتاد استاد آن را میپرسید و چون جایگاه او را میدانست مالی فراخور حالش فرستاده چندین برابر هم وعده میداد تا او را راضی ساخته به دز خود میآورد ولی تا زنده بود اجازه بازگشتن به جای خود نمیداد. فرزندان رعیت را از دستشان گرفته به استادان و هنروران میسپرد که پیشه و هنر یاد بگیرند. او را داخل بسیار و خرج اندک بود و مال و گنجینه انبوه اندوخته بود. و بدینسان روزگار میگذرانید تا پسرانش به نافرمانی برخاستند چه ایشان را دل بر این هنروران و استادان که مانند اسیران دربند بودند میسوخت و روزی که محمد به شکار رفته بود در دز را به روی او بسته راهش ندادند تا به دز دیگری در آن نزدیکیها پناه برد و آن استادان را که پنجهزار تن کمابیش بودند آزاد ساختند مردم بر ایشان دعای بسیار کردند...۱.
از این شرح پیداست که شمیران دارای کوشکهای زیبا و باشکوه، و در زمان محمد نشیمن استادان و هنرپیشگان بوده. اما داستان نافرمانی پسران محمد که مسعر یاد کرده، این داستان را ابن مسکویه بهتر و درستتر شرح داده است.
او میگوید:
محمد بدسرشت و درشتخوی بود و با خاندان خود سختگیری و رفتار ناهنجار داشت. وهسودان پسرش از او ترسناک شده پیش برادرش مرزبان که در یکی از دزهای تارم بود پناه برد. محمد دانست که دو برادر چون با هم باشند برایشان دست نخواهند داشت و خواست میانه ایشان جدایی بیاندازد نامهای به مرزبان نوشته او را پیش خود خواند وهسودان به مرزبان گفت پس از تو من از تنهایی خود در این دز ترسناکم چه پدرمان در خیال گرفتن من است. مرزبان برادر را نیز همراه برداشت و چون در اثنای راه بودند به پیکی از محمد برخوردند که پنهان پیش مردم آن دز فرستاده پیغام داده بود که وهسودان را چون تنها بماند دستگیر کرده نگهدارند و دز را نیز نگهداشته به مرزبان بازندهند. مرزبان و وهسودان هردو از این پیک و پیغام در
________________________________________
(۱) . معجم البلدان، کلمه شمیران.
شهریاران گمنام جلد ۱