باشند - اگر آن دز میدانست لشکر به سوی او که فرستاده از بنیادش کنده شده نماز میبرد - تارم در میان گرد همانا شتر گم شده بود - مردم دز سراغ پادشاه خود میگیرند با آنکه او شترمرغ رمیدهای شده - زمین میترسد که نشیمنی به وهسودان بدهد و جایی وی را نمیپذیرد - خشمگین باش ای وهسودان از دست گروهی که برای خشمگینی دشمنان و بدخواهان آفریده شدهاند - و بگذار جامه را که شایان تو نیست که نه هرکه پیشانی داغدار دارد پارساست.
در دیگری میگوید:
و اذا القلوب ابت حکومته رضیت بحکم سیوفه القلل
و اذا الخمیس ابی السجود له سجدت له فیها القنا الذبل
ارضیت وهسودان ما حکمت ام تستزید؟ لا مک الهبل!
وردت بلادک غیر مغمدة و کانها بین القنا شغل
......
فانیت معتزما و لا اسد و مضیت منهزما و لا وعل
تعطی سلاحهم و راحهم ما لم تکن لتناله المقل معنی آنکه: چون دلها داوری نپذیرند سرها داوری شمشیرهای او را میپذیرند - و چون لشکرها به او نماز نبرند نیزههای باریک ایشان نماز میبرند. ای وهسودان آیا راضی شدی به آن داوری که شمشیرها کردند یا فزونتر میطلبی؟ وای به مادرت! به خاک تو بینیام درآمدند و گویی شعلههایی میانه نیزهها بودند - تو دلیرانه آمدی ولی نه چون شیر و گریزان بازگشتی ولی نه چون بز کوهی. دادی به سلاح و به دست سپاه (از کشته و خواسته) آن مقدار که چشمها در یافتن نتوانند.
در تجارب الامم وهسودان را «ابو منصور» میخواند و او نخستین کسی از دیلمان است که به کنیه معروف میشود.
۳ و ۴ - نوح پسر وهسودان، پسر او
پس از وهسودان تا سال ۴۲۰ از کنکریان خبری در تاریخها نیست. لیکن یاقوت در معجم البلدان در نام «شمیران» از جمله مینویسد:
در سال ۳۷۹ فخر الدوله پسر رکن الدوله بدین دز دست یافت چه خداوندی این دز به پسر نوح پسر وهسودان رسیده و او کودکی بیش نبود و رشتۀ کار را مادرش در
شهریاران گمنام جلد ۱