برگه:Shalvarha-ye vassle dar - Rasoul Parvizi.pdf/۲۷

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

۲۶--------------------------شلوارهای وصله دار

آن تحصیل میکردم .بزنیم قد بنده به نسبت سنم همیشه دراز بود. ننه خدا حفظش کند هر وقت برای من و برادرم لباس میخرید ناله اش بلند بود. متلکی میگفت که دو برادری مثل علم یزید میمانید دراز دراز میخواهید بروید آسمان شوربا .بیاورید. در مقابل این قد و درست نمیدید بی آنکه بدانم چشمم نداشت دراز چشمم سو ضعیف و کم سوست چون تابلو سیاه را نمیدیدم بی اراده در همه كلاسها بطرف نیمکت ردیف اول .میرفتم همه شما مدرسه رفته اید و میدانید که نیمکت اول مال بچه های کوتاه قدست این دعوا كلاس بود. همیشه با بچه های کوتوله دست بیقه بودم اما چون کمی جوهر شرارت داشتم طفلكها همکلاسان کوتاه قد و همدرسان خپل از ترس کشمکش و لوطی بازیهای خارج از کلاس تسلیم میشدند اما کار بدینجا پایان نمیگرفت يك روز معلم خودخواه لوسی دم در مدرسه يك كشيده جانانه بگوشم نواخت که صدایش تا وسط حیاط مدرسه پیچید و بگوش بچه ها رسید. همینطور که گوشم را گرفته بودم و از شدت درد برق از چشمم پریده بود. آقا معلم دوسه فحش چارواداری بمن داد و گفت: در در چشت کوره؟ حالا دیگه پسر اتول خان رشتی شدی؟ آدما تو کوچه میبینی و سلام نمی کنی!! معلوم شد دیروز آقا معلم از آنطرف کوچه رد میشده، ومن او را ندیده ام سلام نکرده ام ایشان هم عملم را حمل بر تکبر و گردنکشی کرده اکنون انتقام گرفته مرا ادب کرده است. خانه هم بیدشت .نبودم غالباً پای سفره ناهار یا شام بلند میشدم چشمم ،نمیدید پایم بلیوان آب خوری یا بشقاب یا کوزه آب میخورد یا آب میریخت یا ظرف میشکست. آنوقت بی آنکه بدانند و بفهمند که من نیمه کورم و نمیبینم خشمگین میشدند. پدرم بدوبیراه می.گفت مادرم شماتتم میکرد میگفت به شتر افسار گسیخته میمانی شلخته و هر دم بیل و هپلوهپو هستی جلوپایت را نگاه نمیکنی شاید چاه جلوت بود و در آن بیفتی بدبختانه خودم هم نمیدانستم