۲۸----------------------------------شلوارهای وصله دار
دهاتیش را حفظ کرده بود همانطور که در بندر یکمرتبه ده دوازده نفر از صحرا میآمدند و با اسب و استر و الاغ بعنوان مهمانی لنگر می انداختند و چندین روز در خانه ما می ماندند، در شیراز هم این کار را تکرار می.کردند پدرم از بام افتاده بود ولی دست از کمرش بر نمیداشت. با آنکه خانه اثاث به گرو و و همه بسمساری رفته بود مهمانداری ما پایان نداشت. هر بی صاحب مانده ای که از جنوب راه می افتاد سری بخانه ما میزد. خداش بیامرزد پدرم دریادل بود در لاتی کار شاهان را میکرد ساعتش را میفروخت و مهمانش را پذیرائی می.کرد یکی از این مهمانان پیرزن کازرونی بود کارش نوحه سترائی برای زنان بود. روضه میخواند در عید عمر تصنیفهای بند تنبانی میخواند خیلی حراف و فضول بود. اتفاقاً شیرین زبان و نقال هم .بود. ما بچه ها خیلی او را دوست میداشتیم وقتی میآمد کیف ما براه بود. شبها قصه می گفت تصنیف میخواند و همه در همه در خانه کف می زدند. گاهی هم چون با کسی رودرباسی نداشت رک و راست هم بود و عينا عيب دیگران را پیش چشمشان می.گفت ننه خیلی او را دوست می داشت. اولا هر دو کازرونی بودند و کازرونیان سخت برای هم تعصب دارند. ثانياً طرفدار مادرم بود و بخاطر او همیشه پدرم را با خشونت سرزنش میکرد که چرا دو زن دارد و بعد از مادرم زن دیگری گرفته است؛ خلاصه مهمان عزیزی بود البته زاد المعاد و کتاب دعا و کتاب جودی و هر چه ازین کتب تعزیه و مرثیه بود همراه داشت همه این کتابها را در يك بقچه میپیچید یك .داشت از آن عینکهای بادامی شکل قديم. البته عينك عينك هم کهنه بود بقدری کهنه که فرامش شکسته بود. بود اما پیرزن كذا بجای دسته فرام يك تكه سمت راستش چسبانده بود سیم و يك نخ قند را میکشید و چند دور دور گوش چپش می پیچید. من قلا کردم و روزیکه پیرزن نبود رفتم سر بقچه اش. اولا