برگه:Shalvarha-ye vassle dar - Rasoul Parvizi.pdf/۳۰

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

30---------------------------شلوارهای وصله دار

مدرسه از ساختمانهای اعیانی قدیم بود یک نارنجستان بود. اطاقهای آن بیشتر آئینه کاری داشت کلاس ما بهترین اطاقهای خانه بود. پنجره نداشت. مثل ارسیهای قدیم درك داشت. خانه از شیشههای رنگارنگ آفتاب عصر بدین کلاس می تابید. چهره کلاسیها مثل نگینهای خوشگل و شفاف يك انگشتر معصوم هم کلاسیا مثل نگین های خوشگل و یک انگشتر پربها بترتیب بچشم میخورد.

  درس ساعت اول تجزیه و ترکیب عربی بود. معلم عربی

پیرمرد شوخ و نکته گوئی بود که نزدیک یک قرن و نیم از عمرش میگذشت. همه همسالان من که در شیراز تحصیل کرده اند او- را میشناسند. من که دیگر بچشمم اطمینان داشتم برای نشستن بر نیمکت اول کوشش نکردم. رفتم و در ردیف آخر نشستم می خواستم چشمم را با عينك امتحان کنم.

  مدرسه ما مدرسه بچه اعیانها در محلهٔ لاتها جا داشت لذا

دوره متوسطه اش شاگرد زیادی نداشت

  مثل حاصل سن زده سال بسال شاگردانش در میرفتند و

تهیه نان سنگک را بر خواندن تاریخ و ادبیات رجحان میدادند در حقیقت زندگی آنانرا بترك مدرسه وادار میکرد کلاس ما شاگرد زیادی نداشت همه شاگردان اگر حاضر بودند تا ردیف ششم کلاس می‌نشستند. در حالی که کلاس ده ردیف نیمکت داشت و من برای امتحان چشم مسلح ردیف دهم را انتخاب کرده بودم این کار با مختصر سابقه شرارتی که داشتم اول وقت کلاس سوء ظن پیر مرد معلم را تحريك كرد دیدم چپ چپ بمن نگاه می کند.

  پیش خودش خیال کرد چه شده که این شاگرد شیطان بر

خلاف همیشه ته کلاس نشسته است. نکند کاسه ای زیر نیم کاسه ای باشد.

  بچه ها هم کم و بیش تعجب کردند.

خاصه آنکه بحال من آشنا .بودند میدانستند که برای ردیف اول سالها جنجال کرده‌ام. با اینهمه درس شروع شد. معلم عبارتی عربی را بر تخته سیاه نوشت و بعد جدولی خط کشی