برگه:Shalvarha-ye vassle dar - Rasoul Parvizi.pdf/۳۶

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

۳۶------------------------------------شلوارهای وصله دار


حاج آقاهای بازار که پس از خوردن آش انگشتان را میلیسند از خانه سرما تندوتند انگشتم را میلیسیدم و بدانها فوت می.کردم آنسال قبل از آنکه سرما خانه ما را بیابد فقر و تنگدستی مهمان ما بود. پدرم که قبلا تجارت میکرد خود را با قوانین جدید تجارتی روبرو دید عوض تسلیم و رضا خودسری و لجاجت کرد. مثل هر کهن دوستی با تازگی به خصومت افتاد نتیجه آن شد که از پا در آمد و تهیدست شد خانه ما که روزی رنگی و جلائی داشت بیرنگ و بیجلوه .شد دست بابا که سابقاً پر بود از فلان امام جمعه پاکتر و تهیتر شد. سیل فقر بنیادمان را کند و با خود برد کم کم مسجد شد روزهای اول فرش و پرده و زیور آلات بسمساری رفت پشت سر آن تفنگ شکاری و پوتینهای انگلیسی پدرم فروخته شد این اواخر که در خانه چیز قابل ارزشی نبود خرت و پرتها به یهودیهای دوره گرد تحویل گردید با این همه مادرم میکوشید بوی نامطبوع فقر بمشام برادرم و من نرسد اما فقر مثل وبا مسرى ،است نمیتوان آنرا پنهان .داشت فقر و رسوائی دو چیزند که مستوری ندارند. با آنکه سنی نداشتم شامه ام از بوی نامطبوع فقر پر بود، من خودم را میدیدم و با بچه های دیگر مقایسه میکردم. لباسهایم کهنه .بود شلوارها وصله .داشت کفشها بخیه های متعدد دیده بود، لبهاش بالا آمده بود و همیشه مثل يك دشمن خونى بمن دهن کجی میکرد. روزانه ،نداشتم اگر داشتم ناچیز بود البته از تنگ و تا نمی افتادم ولی حس میکردم که کارمان .خرابست این فقر و اين سرما متحداً مرا می.کوفتند ،عصر وقتی بخانه می آمدم چهره ام از سرما کبود بود مثل بیضه حلاج میلرزیدم پالتو نداشتم و این دیگر قوز بالای قوز بود. مدتی پالتو بچه ها مسئلۀ لاینحل خانه .بود. پول نبود. پارچه گران بود مزد بالا رفته .بود فکر اینکه میتوان پالتو نو دست و پا کرد مدتها پدرم را بتلاش انداخت عاقبت نشد که نشد. یکی از خواص فقر آنست که آدم اقتصاددان و گاهی هم دکتر می.شود علم اقتصاد را رعایت میکند و زندگیش را با حفظ