برگه:Shalvarha-ye vassle dar - Rasoul Parvizi.pdf/۴۰

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

۴

شیر محمد

روزهای آخر تابستان بود هوای دشت گرم و مه آلود و خفه بود. زمین تفتیده بود و می.جوشید هرم گرما مثل آتش دوزخ بدن را می.جزاند بدتر آنکه باغهای خرما را آب داده بودند، مه گرم و نفس بری از وسط درختان نخل بر میخاست و گرداگرد ده را میگرفت هنوز هوا روشن بود و اشعه خورشید مثل سوزن طلائی بچشم مینشست. چون دیگر فصل ریگهای روان گذشته بود بچه ها از سراها از میان اطاقهایی که با خارشتر پوشیده ،بود، بیرون می آمدند و بیازی مشغول میشدند جلو قلعه در میدان ده جمع .بودند بزرگها روی سکوی در قلعه نشسته و راجی میکردند گپ میزدند ده در همهمه و جنجال مطبوعی فرو رفته بود زنها تغار سفالی خمیر را بدوش داشتند و برای پختن نان بخانه همسایگانی که تنور داشتند آمدوشد می - fo-