شیر محمد-----------------------------------------۴۳
نتوانست زیر زبان زار محمد برود و از او علت را جویا شود. عجب تر آنکه بعد از طلاق باز زیره در خانه زار محمد مانده و حتی فردای آنروز که زار محمد بقصد بندر دوباره راه افتاد دستمال سفره غذایش را بست و او را از زیر قرآن رد کرد موقع رفتن باز زار محمد ساکت .بود مثل موقع آمدن سرش زیر و قیافه اش فقط این بار تفنگش را حمایل کرده بود. آشفته بود. در ده وراجی شروع شد چرا زار محمد اینقدر گرفته بود؟ چه آزاری در جانش بود؟ این چه آمدنی بود و چه رفتنی؟ چرا زیره را طلاق داد؟ زیره چرا صدایش در نیامد؟ چه سری در اینکار است؟ و این سؤالات پس از رفتن زار محمد دهان بدهان گشت حتى وقتی مکیه زن کدخدا برای دلداری بخانه زیره رفت و از او که چرا طلاقت داد زیره يك جمله جواب داد مردها حق ،دارند هر وقت خواستند طلاق میدهند. پرسید ده روز از رفتن زار محمد ..گذشت حرفش همچنان در دهان بود و قطع نمیشد. تنگ غروب بود که گرپ و گرپ صدای نسل چند اسب بلند شد یکی از بچه ها فریاد ،کشید مثل اینکه مار گزیدش دوان دوان پرید جلو کدخدا و گفت امنیه می آید اسم امنیه در آن صفحات با و با یکی .بود وقتی امنیه میآمد شلاق و حبس و ته تفنگ و سرقت و مرض هم میآمد همینکه کدخدا خبر را شنید سراسیمه شد و دست و پای خود را جمع کرد بچه ها بمجرد دیدن نشانهای پهن امنيه بسرعت دویده در خانه ها تپیدند مردانیکه گرداگرد کدخدا نشسته و راجی میکردند تك تك هر يك با عذری از دم قلعه کنار رفتند ناگهان وکیل مضراب وکیل باشی امنیه از جلو و شش امنیه از عقب رسیدند . وکیل باشی امنیه شکل شمر تعزیه .بود سبیلش مثل پاچه بز سیاه و پشم آلود بود. چشمهای بق و از کاسه در آمده داشت با نیم تنه عرق و شوره نمك جلو قلعه دهنه اسبش را .کشید اسب خسته سر دو پا ایستاد و چرخی خورد و واماند. امنیه ها هم یکی یکی وکیل باشی ایست .کردند کدخدا از ترس پرید جلو پشت سر