برگه:Shalvarha-ye vassle dar - Rasoul Parvizi.pdf/۴۷

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

۴۷ شیر محمد هم و صد قسم خورد که خدا ،وکیل با پول زار محمد معامله کند هر چه صرف کرده باز خدا ،وکیل باو بدهد. البته اگر زار محمد دلش خواست حق العملي بحاجی خواهد ،داد بعد از تحويل يك فته طلب بزار محمد .دادند زار محمد آنرا با دقت تا کرد و در گوشه کلاهش گذاشت از بود اما همینکه خداحافظی کرد دل در دلش نماند هزار جور فکر بد بکله اش ،آمد ولی بشیطان لعنت فرستاد و دنبال کارش رفت. چند ماهی از این مقدمه گذشت یکروز که زار محمد برای اطلاع پس اندازش پیش حاجی اسمعیل رفت دید حاجی مغموم است قلیانی برای زار محمد آوردند هنوز يك دوم را نزده که حاجی شروع بشکایت از روزگار کرد و کم کم صحبت را به بخت و اقبال بد زار محمد کشید و آرام آرام از بدی وضع معاملات سخن گفت و بالاخره آب پاکی را روی دست زار محمد ریخت. زار محمد خیال کرد مطلب مربوط با و .نیست کمی بظاهر قیافه متأثر برای حاجی ،گرفت دعا کرد که انشاء الله اوضاع خوب تر میشود و در آخر :گفت حاجی وضع پول من چطور است؟ حالا چقدر زائیده؟ ما میتونیم زن و زیل خودمون را ببندر بیاوریم؟ حاجي بسبك معمول بازاریان یکدفعه از کوره در رفت و

گفت معلوم» شد یاسین بگوش خر.خواندم عمو یکساعت روضه

خواندم از سرشب قصه ،گفتم حالا میپرسی لیلی زن بود یا مرد؟ گفتم پولت را بمعامله گذاشتم و ضرر کرد و از میان رفت. «چه؟! پولم در معامله رفت و ضرر شد و از میان رفت کی چنین حرفی زد؟ ابداً پولم در معامله نرفت و پیش شماست و قبض طلب هم پیش من بعلاوه همانطور که دلال روز اول گفت مبلغی زائیده .است لابد پول دیگری در معامله .رفته از این گذشته کی اجازه داد پولرا بمعامله بدهید؟ حالا معامله را بخودم نشان دهید از عهده اش بر .میآیم حاجی میدانی من تنگسیرم(۱) زور نمیشنوم وقتی پای زور بمیان آمد برای یکشاهی هم که ١ اهل تنگستان را در محل تنگسیر میگویند