برگه:Shalvarha-ye vassle dar - Rasoul Parvizi.pdf/۵۲

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

۵۲----------------------------------------------شلوارهای وصله دار


بآقا بگوئید زار محمد .تنگسیر ست کمی روغن خوب آورده. صدای آقا از بیرونی بلند شد هزار محمد خوش آمدی آقا بیا .تو اینروزها از ما قهر کرده ای قاضی عادل همیشه دشمن زیاد دارد خیر آقا بستر مبارکت قهر ،نبودم گرفتار بودم حالا روغن خوبی از صحرا آورده بودند گفتم ماه رمضان پای خمس برای آقا ببرم خدا خیرت بدهد زار محمد! آقا روی تشکچه نشسته از شدت گرما يك تا پیراهن بود. کمی هم پیراهن آقا بالا رفته بود و قسمتی از شکم ایشان پیدا بود زار محمد مقابل اطاق آقا رسید. بیا تو زار محمد جنبم بنشین خیر آقا ایستاده بهترست کمی تأمل کرد و گفت خوب آقا این چه حکمی بود که دادی؟ با این ریش و عمامه از جدت خجالت نکشیدی که هستی مرا و زن و فرزندم را از دستم ربودی؟ آیا ترا برای اینکار روی این مسند نشاندند؟» زار !محمد باز که تو گستاخی .میکنی راستی خوب گفته اند که تنگسیرها خر و زبان نفهمند. بله آقا حالا» برای آنکه حرفم را بتو بفهمانم دیلماج همراهم آورده ام که حرفم را برایت ترجمه کند ناگهان دوباره تفنگ نیبند زار محمد بالا رفت آقا از جا پرید خواست در برود رویش را بر گرداند و فریاد کشید که صدای صفیر گلوله در اطاق پیچید و بوی باروت پخش شد. آقا از جا بجا روی تشکچه در خون .غلتید خواهر و زن پریدند و اندرون به بیرونی آمدند و جلو زار محمد را گرفتند زار محمد

گفت خواهران بروید و کاری نکنید که اسم من بنامردی در

برود و کاردم بخون زن آغشته گردد اما چون خیلی جیغ و داد میکردند با ته تفنگ به سینه یکی از آن دو زد و دیگری را