برگه:TaranehayeKhayyam.pdf/۹۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

هرچه باداباد

۷۴

  گر من ز می مغانه مستم، هستم،  
  گر کافر و گبر و بت پرستم، هستم،  
  هر طایفه‌ای بمن گمانی دارد،  
  من زان خودم، چنانکه هستم هستم.  

۷۵

  می خوردن و شاد بودن آئین منست،  
  فارغ بودن ز کفر و دین؛ دین منست؛  
  گفتم بعروس دهر: کابین تو چیست؟  
  گفتا: – دل خرم تو کابین منست.  

۷۶

  من بی می ناب زیستن نتوانم،  
  بی باده، کشید بار تن نتوانم،  
  من بندهٔ آن دمم که ساقی گوید.  
  «یک جام دگر بگیر» و من نتوانم.