این برگ همسنجی شدهاست.
۹۷
هرچه باداباد
۸۵
✽ ای صاحب فتوی، ز تو پرکارتریم، | ||||||
با اینهمه مستی، از تو هشیارتریم؛ | ||||||
توخون کسان خوری و ما خون رزان، | ||||||
انصاف بده؛ کدام خونخوارتریم؟ |
۸۶
شیخی بزنی فاحشه گفتا: مستی، | ||||||
هر لحظه بدام دگری پا بستی؛ | ||||||
گفنا؛ شیخا، هر آنچه گوئی هستم، | ||||||
آیا تو چنانکه مینمائی هستی؟ |
۸۷
✽ گویند که دوزخی بود عاشق و مست، | ||||||
قولی است خلاف، دل در آن نتوان بست، | ||||||
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود، | ||||||
فردا باشد بهشت همچون کف دست! |
۸۸
گویند: بهشت و حور عین خواهد بود، | ||||||
و آنجا می ناب و انگبین خواهد بود؛ | ||||||
اگر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک؟ | ||||||
آخر نه بعاقبت همین خواهد بود؟ |